وي (= ابنابيالاصبع) آنگاه مثالهايي ميآورد كه با تفسير مَدرسي متأخر از اين صنعت کاملاً تطبيق ميکند.[3]
يکي از عوامل دخيل در اين فرايند سازگاري، گردآوري چشمبستة شواهــد (loci probantes) توسط نظريهپردازان ادبيي بود که مشتاق ارائة صنايع بلاغي خود با مثالهايي برگرفته از تمامي گسترة ادبيات عرب بودند، اما هنگام استشهاد به عبارات منقول از مولّفان، نميتوانستند بين عبارات تصادفي و گذرا و جملات مقصود و عمدي تمايز بنهند. اين پديده که مجال چشمگيري براي شارحان و مفسران بعدي همان شواهد فراهم ميآورد، اخيراً در پژوهشي راجع به «توريه و استخدام»مورد بررسي قرار گرفته است.[4] اين شيوة غيرانتقادي، به مفسران امكان ميداد از تعاريف بلاغي موجود، تنها عناصري را گزينش کنند که ميتوانست در خدمت هدف خودشان قرار گيرد، ديگر عناصر مقاوم، اما بههمان اندازه مهم را ناديده انگارند، و بدينسان سرانجام عملاً صنعتي جديد خلق كنند. روشن است هرجا همانند وضعيتي که«مذهب کلامي» دارد، نام اصلي صنعت موردنظر حفظ شده، بررسي اين فرايند آسانتر است. آنجا که عنوان قبلي متروك شده و، به هر دليل، نامي جديد به ميان آمده، کار دشوارتر است. سير تطور صنعتي که سرانجام لف و نشر نام گرفت ــ و من قصد بررسي آن را در صفحات بعد دارم ــ اينگونه بوده است. در اين فرايند، مفسرانِ متن مقدس، صنعت بلاغي اصالتاً غيردينيي را اقتباس كرده و نامي جديد بدان دادهاند. شايد بتوان مسئله را چنين تبيين كرد كه توسعهي واژگان فني علم بلاغت، به مرور نام اصلي اين صنعت را ناآشنا و سرانجام منسوخ کرده است.
مناسب است در ابتدا به مقايسهاي تاريخي اشاره كنم: «مذهب کلامي»، در ابتدا و انتهاي سير تطوّر خود، با دو عنصر مجزّا، اما وابسته بههم در سنّت بلاغت اروپايي مطابقت دارد: استعارة بعيد[4] و قياس مُضمر[5] [5]. به همين شکل، لف و نشر نيز هم با صنعت سَبکگراي تناسب متقابل (versus rapportati) تطبيق ميکند و هم با ابزار تفسيري متن(subnexio) يا شرح. اين قياس، دستكم دو مبنا دارد: نخست استفاده از زيباييشناسي ارسطويي در صورتبنديِ علم بلاغت هم در لاتين و هم در عربي.[6] استفاده از تكلفگرايي[6] به عنوان گونهاي از بديع، ناشي از پذيرش نوعي دوگانگي در شكل و محتوا در آفرينش ادبي است. دوم، و شايد مهمتر، بهكارگيريِ دينيِ بلاغت کلاسيك در خدمت به تفسير عهدين (= كتاب مقدس) بود.[7] شباهت اين دو پديده در بلاغت اروپايي و شيوة عربي را، که پيشتر بدان اشارهاي گذرا كردم، ميتوان حتي بيش از اين آشكار ساخت: تفاوت در شيوة بهكارگيري قواعد بلاغت کهن در متن مقدس و تلقي آن متن به عنوان تجسّمي اکمل، و حتي منبعِ اين قواعد؛ و به ديگر بيان، تفاوت بين كلامِ هيرونوموس[7] و كاسيودوروس[8]، را ميتوان باز در برداشت ابنمعتز ازعلم بديع از سويي و ابنابي الاصبع از سوي ديگر يافت[9]. علتالعلل تحول و تكامل علم بلاغت هم در لاتين و هم در عربي ــ و البته نه دستاوردهاي بعديشان ــ انگيزة ديني واحدي است.
تاريخ پيچيدة صنعت بلاغي لف و نشر، درست همانند مذهب کلامي، اندك اندك در نگاشتههاي بلاغيان اواخر قرون ميانه شفاف و روشن شد. از آنجا که اين شفافيت دو سير تكامل متفاوت را طي كرده است، پرداختن جداگانه به شواهد مربوط به هر كدام، درادامة مقاله، آسانتر خواهد بود: نخست، آنها که درواقع متعلّق به سنّت غيرديني و قديميترند و تقريباً شكل اصلي اين صنعت را نشان ميدهند، و دوم آنها که در سنت تفسيري متأخر ظاهر شدهاند. دو مثال لفّ و نشر که اديبان مَدرسي بدون استثنا به آنها اشاره کردهاند اينهايند:
کَيفَ أَسلُو وَ أَنتِ حِقفٌ و غُصنٌ غَــزالٌ لَحظاً و قـــداً و رِدفـــاً
و:
هُوَ شَمسٌ وَ اَسَدٌ وَ بَحرٌ جُوداً و بهاءً و شجاعةً
اين نمونهها، که اولي منسوب به ابنحَيّوس (م473 ق) و دومي از سرايندهاي ناشناس است[10]، به ترتيب در تلخيص المفتاحِ خطيب قزويني (م 738 ق)، ج 4، ص 332، و مختصر التلخيصِ سعدالدين تفتازاني (م 791 ق)، ج 4، ص 332 (و مجموعاً در شروح التلخيص، قاهره، 1356/ 1937) آمدهاند. در سيستم دستهبنديهاي ساختة قزويني، اين دو مثال اصطلاحاً از نوع لفّ و نشر مفصلاند.[8] در اوّلي، ارجاعات متقاطع در نشر (لَحظاً ـ قداً ـ رِدفاً) با ترتيبي معکوس نسبت به مرجعهاي خود در لفّ (حِقفٌ ـ غُصنٌ ـ غَزالٌ) آمدهاند. در نمونة دوم، ترتيب ارجاعات متقاطع بين دو جــزء،
مختلط شده و ترتيب عناصر چنين بازسازي ميشود:
(لفّ): شمسٌ، اسدٌ، بحرٌ
(نشر): بهاءً، شجاعةً، جوداً
درواقع هيچيک از اين دو نمونه، ابهام يا پيچيدگي ندارند، زيرا رابطة هر جفت از عناصر باهم بيشتر معنايي است تا نحوي. البته، همچنانكه نشان خواهيم داد، هميشه اينگونه نيست و گاه اهميت پديدههاي دستوري، و بهويژه صرفي، افزايش مييابد. بحثهاي مَدرسي درباب قواعد لف و نشر، هرچند در آغاز با نمونههاي غيرديني اين صنعت ارتباطي نداشت، اما هنگام تأسيس و صورتبندي قوانين قراردادي اين فن، دامنة بحثها به آن نمونهها هم کشيده شد. فيالمثل سُبکي، در عروس الافراح، ج 4، ص 332 (در شروح التلخيص)، با توجه به شعر ابنحيّوس، معتقد است عناصر هريک از اجزاي لف و نشر بايد از نظر نحوي جُدا (مطلق) باشند تا بينظمي (عدم ترتيب) و ابهام معنايي ايجاد نكند، و دُسُوقي، در تفسير همين بيت (شروح التلخيص)، اصرار ميورزد كه براي اجتناب از ابهام احتمالي در ساختار جمله، بايد صنعت تمييز [نحوي] بهکار رود. ارتباط اين ديدگاهها با ساختار كلي و مَدرسي طبقهبنديها در علم بلاغت، تنها وقتي روشن ميشود که در تطوّر و تكامل تفسيري لف و نشر بهکار آيند.
با مراجعه به سنت غيرديني، همين شعر ابنحيّوس را در نگاشتههاي ديگر بلاغيان مييابيم که در هريک از آنها تفاوتي در تأکيد و توصيف وجود دارد. مثلاً ابنحِجّه حموي (م 837 ق) در خِزانة الادب خود، اين مثال را همراه با 28 نمونة ديگر در بيانِ صنعتي به نام «طَي و نشر» (ص 81-85) آورده است[11]. اين تفاوت ناچيز درظاهر اهميتي ندارد، زيرا مؤلف هم تعريف و هم طبقهبنديهاي مورد نظر دربارة اين صنعت را از مَدرسيان اقتباس كرده و همه جا از لَفّ و نشر سخن ميگويد. اما توجه وي از ابتدا تنها به يکي از اقسام اين صنعت، يعني« مفصّلِ» مرتّب معطوف است. او مدعي است اين قِسم تنها نوع رايج ميان مؤلفان «بديعيات» بوده و گستردهترين حوزه در مهارت زباني را دربر ميگيرد (ص 83).[9]
بهنظر ميرسد معيار اساسي ابنحِجّه در تشخيص لف و نشر صحيح، دو چيز است: كثرت عناصر ارجاعي در هر بخش، و نبودِ تضمين[12] در آنها. افزون بر اين، هر دو بخش بايد حاوي تعداد عناصر يکساني باشند. اين ديدگاه اخير نشان ميدهد حدود و ثغور اين صنعت هنوز بهروشني تعريف نشده بوده است، زيرا نمونهاي که وي براي ناهماهنگي ذکر ميكند و به قاضي ابنبارزي نسبت ميدهد (ص 83)، بيشتر در مقولة صنعت تشبيه ميگنجد، تا لفّ و نشر[13]. ابنحِجّه موارد زير را به عنوان دو نمونة مطلوب از لف و نشر پيشنهاد ميکند:
ما عايَنَت عَينــاي فِـي عطلتــي اَقَـلَّ مِــن حَظّــي و مِن بَختِـي
قَد بِعتُ عَبدِي وَحِمَارِي وَ قــد اَصبــَحتُ لاَ فَوقِـي وَ لاَ تَحتِـي
( ص 82، منسوب به شمسالدين دانيال، م 710 ق)
و:
وَجدي حَنِينِي انِينِي فِکرَتِي وَلَهِي مِنهُــم إِلَيهِــم عَلَيهِم فِيهِم بِهِـم
(ص 84، منسوب به صفيالدين حلِّي، م 749 ق)
اين دو مثال به رغم مشترکاتِ بهظاهر اندکشان، با تعريف لفّ و نشر که ابنحِجّه از بلاغيان مَدرسي برگرفته است مطابقت دارند، که به آنها بازخواهيم گشت. با اين همه، مثال دوم، همانند مثالهايي كه پيشتر از قزويني و تفتازاني ذکر شد، تصويري کامل از همان چيزي است که عموماً در ادبيات عرب، لف و نشر خوانده ميشود. اين
صنعت، در اين قالب مطابق با صنعتِ تناسب متقابل (versus rapportati) در شعر لاتيني و يوناني متأخّر و شعر باروکِي اروپايياست. فيالمثل[10]:
Pastor arator eques
Pavi colui superavi
Capras rus hostes
Fronde ligone manu
يا:
Die Sonn, der Pfeil, der Wind
Verbrennt, verwundt, weht hin
Mit Feuer, Sch?rfe, Sturm
Mein Augen, Herze, Sinn
در هوا، آب، زمين
پرندگان، ماهيان، جانوران
پرواز کردند، شنا کردند، گام برداشتند.
اين صنعت، به همين شكل، در شعر فارسي قرون ميانه نيز رايج بود؛ فيالمثل در اين بيت[11]:
در معرکه بستانَد و در بزم ببخشد مُلکي به سواري و جهاني به سؤالي
اما به نظـر شمس قيس (م 627 ق) در اينــجا، اين صنعت، لف و نشر ناميــده نميشد؛
نام آن «تبيين و تفسير» بود. از مثالهايي که بوشنِر (Büchner) گردآورده نيك هويداست که اين دو صنعت يکسانند، گواينكه وي در تعريف اين صنعت با همان مشکلاتي مواجه شده که در نوشتة ابنحِجّه ميبينيم. با وجود احترام به نظر بوشنِر، بايد گفت که هم در لف و نشر و هم در تبيين و تفسير هر دو بخش بايد داراي عناصر ارجاعي يکسان باشند. در صورت عدم تحقّق اين شرط، صنعت ديگري پديد ميآيد که در علم بلاغت عربي «جمع و تفريق» نام دارد.[12] بيفزاييم كه اساساً بعيد است در ساختار لف و نشر يا تبيين و تفسير، وجود يک حرف ربط يا تفضيل بياهميت باشد، چراکه احتمال دارد افزودنِ دستكم حرف تفضيل، صنعتِ تشبيه را پديد آورَد.[13] نهايتاً بهنظر ميرسد بوشنر با پيروي از شمس قيس، تضمين را رد ميکند و هرجا چنين حالتي روي دهد ترجيح ميدهد آن صنايع را به گونهاي متفاوت طبقهبندي كند. اهمّيّت اين قوانين که کاربرد اين صنعت را مرزبندي ميکند زماني آشکارتر ميشود که در زمينة بحثهاي ادبي بعدي بررسي شوند.
بيت ابنحيّوس که بحث خود را با آن آغاز کرديم در کتاب الصِناعتين (قاهره، 1371 ق/ 1952 م، ص 272) اثر ابوهلال عسکري (م 395 ق) نيز آمده است. ابوهلال که ظاهراً از لفّ و نشر هيچ نميداند اين بيت را در بيان صنعتي به نام «تفسير» شاهد ميآورد و آن را چنين تعريف ميکند: توضيح اضافه براي معنايي که به آن توضيح نياز دارد، اما بدون کاستن يا افزودن به احوال ذاتي کلمات[14]. اين تعريف نشان ميدهد که ابوهلال خواننده را نسبت به واژگان عربي کهن بسيار آگاه انگاشته است.[14] از ديگر مثالهاي شعري اين صنعت که وي ذکر کرده (همان، ص )272 موارد زير است:
شبه الغَيث فيه و الليث والبد ر فسمح و محرب و جميل
(از شاعري ناشناس)
و:
لاتضجرنّ و لاَ يــدخلک معجـزة فَالنَّجحُ يهلکُ بَينَ العجزِ و الضَّجرِ
(همان، ص 272، منسوب به المُقَنّع کندي، زنده در 80 ق)
همانند دو مثالي که از ابنحِجّه ذکر شد، اين سوال مطرح است که آيا هر دوي اينها صورتهايي از يک صنعتند يا نه، اما همانند بيتهاي ابنحِجّه، مثالهاي ابوهلال عسکري مطابق با تعريف خودش است که در اينجا نه لف و نشر، بلکه تفسير است. وي بيشتر مطالب خود را از نقد الشعر (تصحيح S.A. Bonebakker، لايدن، 1956) اثر قدامة بن جعفر (م 320 ق) ميگيرد. تعريف قدامه از اين صنعت (همان منبع، ص 73ـ74) آشكارا منبع تعريفي است که در كتاب عسکري آمده [15] و مثال اول او از نوعي است که قرنها توسط نظريهپردازان ادب عربي تا زمان قزويني (م 738) حفظ شده است. پيش از بررسي مشكلاتي که در اثر نقل مستمر شواهد براي صنعتهاي ظاهراً نامتشابه در بلاغت پديد آمد، جا دارد به تأثير قدامه بر اخلافش بپردازيم که نامگذاري ــ اگر نگوييم اختراعِ ــ صنعت تفسير را با اطمينان ميتوان به وي نسبت داد. نخستين مثال او( ص 74 )چنين است:
لَقَد جِئتَ قَوماً لَو لَجَأتَ إلَيهم طَريدَ دمٍ أَو حَامِلاً ثِقلَ مَغــرَمِ
لَاَلفَيتَ فِيهِم مُعطِياً أَو مُطَاعِنــاً وَرَاءَکَ شَزراً بِالوَشِيجِ المقــوَّمِ
(منسوب به فرزدق، م 110 ق)
دو مصرع مياني، که با تکرار يک حرف ربط توازن يافتهاند، حاوي اين صنعتند:
طَريدَ دمٍ ـ مُعطِياً
حَامِلاً ثِقلَ مَغرَمِ ـ مُطَاعِناً
روشن است كه با وجود كميِ تعداد عناصر ارجاعي، اين مثالي مناسب براي تبيين لف و نشر است. درواقع قزويني آن را در شرح مفصل خود بر تلخيص ذکرکرده است (ايضاح، ج4، ص332، في شروح التلخيص). نشانههاي ازدياد سختگيري درتعريف اين صنعت، در نوشتة يکي از اخلاف قدامه در شرح اين بيت فرزدق مشهود است. ابنرشيق (م 456 ق) در کتاب العمدة خود اظهار ميدارد ترتيب عناصر ارجاعي معکوس شده است و بهنظر برخي از عالمان، شکلِ مُطَاعِناً أَو مُعطِياً (در اولين مصرع بيت دوم) ميتوانست ترتيب صحيحتري باشد[16]. درواقع، ابنرشيق پارهاي ملاحظات ديگر هم دربارة صنعت تفسير مطرح كرده و بهنظر ميرسد اولين نظريهپردازي است که اين ميراث بهجامانده از قدامه را منتقدانه بررسي کرده است. فيالمثل به نظر او، شكل اين صنعت ترجيح دارد در يک بيت کامل شود. وي بدين منظور چندين مثال از ابيات متنبّي (م 354 ق) ارائه ميکند(ج 2، ص 38):
إِن کُوتِبُوا أو لُقُوا أو حُورِبُوا وَجَــــدُوا فِــي الخَطِّ وَالَّلفظِ وَالهَيجَــاءِ فُرسَانـــاً
و:
فَتي کَالسَّحَابِ الجونِ يخشي وَ يرجي يرجي الحيَا مِنهُ وَ يخشي الصَّوَاعِقُ [17]
بعدها ابنحِجّه در عرب، و شمس قيس در فارسي، دلمشغوليهاي ابنرشيق درباب تضمين را پِي گرفتند[18]، اما اين همه بر بحثهاي مَدرسي راجع به اين صنعت تأثير چنداني نگذاشت، چراکه در مثالهاي مورد نظر اديبان مَدرسي، مسئلة تضمين مطرح نبود. نمونهاي غريب از اين صنعت (يعني تفسير)، که همان تخيّلِ بهكار رفته در بيت دوم متنبّي در بالا را در خود دارد، ابيات زير است که ابنرشيق(همان جا، منسوب به بُحتُري، م 284 ق)به عنوان شاهد ميآورد:
بِأَروَعَ مِــــن طَـي کَـــأنَ قَمِيـــصُهُ يُــزَرُّ عَلَــي الشَّيخَيــنِ زَيـدٍ وَ حَـاتَــمِ
سَمَاحـاً وَ بَـأسـاً کَالصَّوَاعـقِ وَالحَيَـا إذَا اجتَـمَعــَا فِـي العَـارِضِ المُتَـرَاکِـــمِ
به نظر ابنرشيق منشأ اين ساختار در قرآن، (سورة رعد، 12) آمده است: «هُوَ الَّذِي يُرِيکُمُ البَرقَ خَوفاً وَ طَمَعاً». شباهت اين دو مثال چهبسا بسيار بعيد، اما بههر حال آموزنده است. در بيت بُحتُري، هر دو قطب تضاد (= طِباق) سهگانه (زَيدٍ وَ حَاتَمِ // سَمَاحاً وَ بَأساً // کَالصَّوَاعِقِ وَالحَيَّا) به ضمير موجود در واژة قَمِيصُهَ اشاره دارند و در آية قرآني يگانه تضادِ (= طِباق) ذكرشده (خوفاً و طمعاً) ناظر به ضمير مفعولي موجود در عبارتِ يُرِيکُم است. اين امر يعني اختلاف تعداد در بين اجزاي موضوع (لف) و محمول (نشر) در تفكر رايجِ بلاغيانِ متأخر ديده نميشود. بااين همه، بايد توجه داشت که ابنرشيق در اينجا از صنعت تفسير سخن ميگويد، اما با ذکر نمونهاي از ارجاع چندگانه به يک ضمير منفرد، بستري مهم براي مبحث لف و نشر در بلاغت پديد ميآورد.
سادهترين شكل تفسير را قدامه در مثال زير آورده است(قدامه، ص 74، از شاعري ناشناس؛ قس اعجاز القرآن،ص 95، يادداشت 3) [15]
كه ميتوان آن را شبيهترين مثال به اصل دانست:
لَئِن کُنتُ مُحتَاجاً إِلَي الحِلمِ إِنَّنِـي إِلَي الجَهلِ فِي بَعضِ الاَحَايِينَ أَحوَجُ
وَلِـي فَرَسٌ لِلحـلمِ بِالحـلمِ مُلجَمُ وَلِي فَرَسٌ لِلجَهــلِ بِالجَهـلِ مســرَجُ
فَمَن رَامَ تَقوِيمِي فَإنِّـي مقــَـــوّمُ وَ مَــن رَامَ تَعــوِيجِي فَإنِّــي معـوّجُ
بهكارگيري رابطة ترتيب غيركامل و تکرار (به غرض تأکيد؟) در اينجا، همراه با قيود متوالي زمان و مكان، بدون حرف عطف ــ كه مشخصة لف و نشر است ــ سبب شده است اين مثال شاهد مناسبي براي لف و نشر نباشد، گواينكه با تعريف قدامه از صنعت تفسير مطابقت كامل دارد. با اِين حال، قدامه با استفاده از مثالي ديگر، بنياد اساسي صنعت تفسير را تبيين ميکند که براي نظريهپردازان بعدي در زمينة لف و نشر اهميت فراوان يافته است(همان مأخذ، ص 123، از شاعري ناشناس) :[16]
فَيَا أيّهَا الحَيران فِي ظُلَـمِ الدُّجَـــي وَ مَن خَافَ أََن يَلقـَاهُ بَغي من العِدَي
تَعَالَ إِلَيــهِ تَلقَ مِــن نُــورِ وَجهِـهِ ضِياءً وَ مِن کَفَّيـهِ بَحــراً مِنَ النَّـدَي
نويسنده اين ابيات را به دليل عدم تقابل ميان تضاد (= طباق) اول (: ظُلَمِ ـ ضِيَاءً) و تضاد (= طباق) دوم (: بَغي مِنَ العِدَي ـ بَحراً مِنَ النَّدَي) «فساد التفسير» ميشمارد و ميافزايد که در تضاد دوم ميتوان به جاي اولين جزء چيزي شبيه به العدم يا الفقر، يا براي جزء دوم چيزي از قبيلِ النُصرة، العصمة يا الوزر جايگزين ساخت و از اين راه به توازن مطلوب دست يافت.
بهجز مرزباني و عسکري که هردو تنها به موضوع تفسير پرداختهاند، نه لف و نشر، دو نويسندة ديگر نيز همين مثال قدامه را از موارد فساد التفسير ميدانند و از توضيحات وي درباب ايرادات اين ابيات استفاده قرار ميكنند. علاوه براين، از آنجا که اين دو هم تفسير و هم لف و نشر را درشمار صنايع بديع جاي ميدهند، ميتوان آنها را افرادي تأثيرگذار در سير تطوّر اين موضوع دانست: نخستين آنها ابنسِنان خفاجي (م 466)، از عالمان و اديبان پيشـمَدرسي است که در سرّالفصاحة خود (قاهره، 1350ق/ 1932م، ص 254ـ255)، تعريف قدامه از تفسير را ميپذيرد و بيتي از فرزدق را براي آن شاهد ميآورد (كه در بالا گذشت). اما در جايي ديگر (ص 182)، وي در بحث از عنوان تناسب چنين مينگارد:
از جمله اجزاي تناسب، اشاره هماهنگ تعبيري به تعبير ديگر است، به گونهايکه آنكه به آغاز اشاره دارد در آغاز بيايد و آنکه به پايان اشاره دارد در پايان بيايد. مثالي از اين دست، بيتي از شريف رضي (م 406) است:
قَلبِي وَ طَرفِي مِنک هذا في حمي قيظ و هــــذا في ريـــاض ربيع
که "طرف" در آخر آمده است. نمونة ديگر اين بيت است:
فــاللامعــاتُ أسنّــةٌ و أســرَةٌ والمــائِـسَاتُ ذوابـــلُ و قـــدودُ
از آنجا که "قدود" در آخر آمده لازم بود که "اسره" نيز همينگونه باشد و"اسنه" هم مانند "ذوابل" قبل از آن آمده است. و مثالهايي از اين دست فراوانند.
خفاجي اصطلاح لف و نشر را بهکار نميگيرد، گرچه كاملاً روشن است که صنعت مورد بحث او دستكم ارتباطي نزديک با لف و نشر دارد.[17] مثال اول عليرغم عبارت تعجب انگيزِ «و الطَّرفُ مقدِّم»[19]، بيشتر با اين اصطلاح متأخر (يعني لف و نشر) تطابق دارد تا مثال دوم. اما ابهامِ تعاريف در اين دوره که لف و نشر هنوز بهطور كامل از تفسير جدا نشده بود شگفت نيست. بعدها در متون مَدرسي بلاغيان، تمايزهاي ظريفتري مطرح شد که برپاية آنها، مثالهاي خفاجي را ميتوان به ترتيب از نوع تقسيم و تفريق دانست.[18] اين صناعات (يعني تفسير، لف و نشر، تقسيم و تفريق) و جايگزينيهاي آنها همه با هم پيوندي نزديک دارند و ــ تا آنجا که من متوجه ميشوم ــ تفاوتها به ميزان بهکارگيري ترتيب دستوري بستگي دارد، که عملاً به معناي بهکارگيري موصولات براي اتصال عناصر در دو بخش كلام است. بهكمك اين تمايزها ميتوان گفت مشخصة اصلي لف و نشر بهكارگيري متوالي تمييز اما بدون ارتباط دستوري است، چنانكه پيشتر نشان داده شد.
اما دومين نويسنده نويري (م 732) است كه بي هيچ ابهام و التباسي، در نهايةالارب (قاهره، 1341ـ1362ق/ 1923ـ1943م، ج 7، ص 129ـ130) به بيانِ هر دو صنعت تفسير و لف و نشر پرداخته است. اگرچه نويري کمتر از ديگران به نظام پيچيدة بلاغي بهجامانده از سکّاکي اهتمام داشت، اما بههرحال وي با بلاغيان مَدرسي معاصر بود و از همين رو، اصطلاحات علمي مورد استفادة آنان را بهکار ميبرد. چنانكه خواهيم ديد درواقع اينان همگي از يک منبع مشترک بهره ميبردند. نويري (همانجا) لف و نشر را چنين تعريف ميکند: ذکر دو يا چند چيز همراه با توضيحاتي درپِي براي هريک از آنها، خواه با حفظ ترتيب يا بدون ترتيب؛ اما درهر مورد به شنونده/ خواننده بستگي دارد که هر توضيح را به سابقة مناسب خودش برگرداند (ثقة بأنّ السّامع يرد کلّ شيء الي موضعه سواءٌ تقدّم أو تأخّر). مؤلف در توضيح اين تعريف، همان بيت قديمي ابنحيّوس (پيشتر را ببينيد) را در كنار بيت زير شاهد ميآورد:(همان، ج 7، ص 129، از سرايندهاي ناشناس)
أَلَستَ أَنتَ الَّذِي مِن وَردِ نِعمَتِهِ وَ وِردِ رَاحَتِهِ أَجنِي وَ أَغتَرِفُ
ابنحِجّه نيز در بحث طي و نشر ( خزانة الادب، ص 81) همين مثال را آورده است. اين بيت در هردو اثر با شعري از ابنحيّوس که ساخت نحوي سادهتري دارد، مقايسه شده است.
پس از اين، نويري به صنعتي به نام تفسير ميپردازد (نهاية الارب، ج 7، ص129) که از ديد او به لف و نشر بسيار نزديک است. تفسير آن است كه شاعر تعبيري ساختة ذهن خود را ذكر كند كه نيازمند تبيين و توضيحي متناسب است «وَ هُوَ أَن يَذکُرَ لفظاً و يَتَوَهَّمُ أنَّهُ يُحتَاجُ إِلي بَيَانِهِ فيُعِيدُهُ مَعَ التَّفسِير». نويري، علاوه بر چندين مثال حاويِ فساد التفسير، برگرفته از قدامه (پيشتر را ببينيد)، به بيتهاي زير نيز اشاره ميکند:
غَيثٌ وَ لَيثٌ فَغَيثٌ حِيـــنَ تَسـأَلُهُ عــرفاً وَ لَيثٌ لَدَي الهَيجَاءِ ضَرغَامُ
(همان، ج 7، ص 129، منسوب به ابومُسهِر، م حدود 91)
سَل عَنهُ وَ انطق بِهِ وَانظُر إِلَيهِ تَجِد مـــِلءَ السَّامــِعِ وَالاَفوَاهِ وَ المقـلِ
(همان، ج 7، ص 130، منسوب به ابنشرف، م 460)
روشن است اين دو بيت همانند ديگر مثالي كه نويري در بالا آورده بود، براي تبيين و توضيح صنعت لف و نشر كفايت ميكنند. از همين جا بايد نتيجه گرفت كه حتي نويسندگاني كه صريحاً از اين دو صنعت در تقسيمبنديهاي بلاغي خود نام ميبرند، دستكم در عمل و هنگام ذكر مثالهايشان، هنوز بر تمايز قانعكنندهاي بين اين دو صنعت اتفاق نظر ندارند. فيالمثل ابيات فرزدق را مؤلفان بسياري نقل ميكنند. نويري كه اين ابيات را در تبيين صنعت تفسير شاهد ميآورد، اظهار ميكند كه در اين ابيات شرط لف و نشر رعايت نشده است «لكنّه لم يراع شرط اللفّ و النّشر». دور نيست كسي گمان برد كه وي اين ايراد را از ابنرشيق اقتباس كرده است (پيشتر را ببينيد)، اما با توجه به شرط نويري دربارة لف و نشر مبني بر اينكه شنونده/ خواننده خود بايد اجزاي اين صنعت را صرف نظر از ترتيبشان، بههم پيوند دهد، اين فرض نادرست مينمايد. به هرحال اين "شرط" [يعني شرط عدم تعيين] عنصري كليدي در بحثهاي ادبي مَدرسيان پيرامون اين صنعت شد. پيش از پرداختن مجدد به اين موضوع، بايد خاطرنشان ساخت كه در قرن هشتم هجري دو صنعت تفسير (يا به عبارت بهتر، تبيين و تفسير) و لف و نشر در يك رسالة بلاغي فارسي در كنار هم ذكر شدهاند. در اينجا مؤلف(دقائق الشعر، تهران، 1341ق/ 1923م، ص 70) [19] در لابلاي نمونههايي از صنعت لف و نشر بيت عربي زير را ميآورد:
عَينَاكَ وَحَاجِبَاكَ نَبلٌ وَ قَسَي الطُّرَّةِ وَ الجَبِينِ صُبحٌ وَ مَسَا
درواقع، در اين دوره صنعت لف و نشر در دايرة مصطلحات بلاغت عربي وارد شده بود، اما، همچنانكه خواهيم ديد، نه به دلايل ناشي از سنت غيرديني كه بحث ما تا به حال به آن اختصاص يافته بود.
حال نخستين مثال نويري براي لف و نشر آية 73 سورة قصص است:« وَ مِن رَحمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيلَ وَ النَّهارَ لِتَسكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِهِ». اين آيه يكي از دو شاهد اساسيي است كه اديبان مَدرسي به عنوان نمونهاي از لف و نشر بهكار گرفتهاند. پيشتر عسكري در كتاب الصناعتين خود (ص 271)، اين آيه را مثال قطعيِ تفسير، و ابنحجّه در خزانة الادب (ص 81)، آن را ذيل صنعتِ طيّ و نشر آورده بودند، اما در كتاب نويري اين تنها مثال قرآني است كه در شرح طولاني او از لف و نشر آمده است. از آنجا كه بعيد مينمايد ــ گرچه ناممكن نيست ــ كه نويري مثالش را از عسكري گرفته باشد، ناچار بهسراغ انجيلِ بلاغيان مَدرسي يعني كتاب مفتاح العلوم سكاكي ميرويم[20]. سكاكي در اين كتاب بيآنكه هيچ نامي از صنعت تفسير ببرد، لف و نشر، را يكي از انواع بديع ميشمارد و براي آن تنها آية 73 سورة قصص را مثال ميآورد. تعريف وي از لفّ و نشر چنين است: «وَ هِيَ أَن تَلُفَّ بَينَ شَيئَينِ فِي الذِّكرِ ثُمَّ تُتبِعُهُمَا كَلَاماً مُشتَمِلاً عَلي مُتَعَلِّقٍ بِوَاحِدٍ وَ بِآخَرَ مِن غَيرِ تَعيِينٍ ثِقَةًً بِأَنَّ السَّامِعَ يَرُدُّ كُلّاً مِنهُمَا إِلي مَا هُوَ لَهُ.» اگرچه، همان طور كه ديديم، نويري عناصري از اين تعريف را بهكارگرفته، اما وي دستكم يك عنصر مهم (مِن غَيرِ تَعيِينٍ) را حذف كرده است كه نشان ميدهد با حضور اين قيد احتمالاً وي نميتوانسته است بين دو صنعت تفسير و لف و نشر تمايز قاطعي بيفكند. نميتوان قزويني و پيروانش را به چنين اشتباهات پيش پاافتادهاي متهم كرد. بررسي عميق و بهرهگيري از تمام اجزاي تعريفي كه سكاكي براي لف و نشر ارائه داده بود، دو دستاورد اساسي داشت: تقسيمبنديهاي گونهشناختي و روشمند اين صنعت، و تمركز بر مثالهاي قرآني آن.
پيشتر ديديم كه ابنرشيق در اثناي بحث از صنعت تفسير آيهاي از قرآن را مثال آورد تا خاستگاه يك ساختار خاص را روشن كند. اما براي اديبان مَدرسي متأخر، قرآن اساس همة برداشتهاي آنان از لف و نشر است. دستهبنديي كه قزويني و سپس اخلاف او از صنعت لف و نشر ارائه كردهاند (تلخيص المفتاح، در شروح التلخيص، ج 4، ص 329ـ335)، چنين است: لف و نشر بر دو نوع است: «مفصّل» و «مجمل»، اولي را ميتوان به « مرتّب»، «علي ترتيب معكوس» و «مختلط يا مشوّش» دستهبندي كرد.[20] اينها انواع اصليند، و وقتي بلاغيان دريافتند چه وظيفة تفسيري سنگيني روياروي آنهاست، به تناسب، ضرورت تمايزهاي دقيقتر آشكار شد. مثالي كه همواره براي قسم اول از نوع اول (مفصل مرتب) ميزدند، آية 73 سورة قصص بود. يادآوري اين نكته سودمند است كه هرچند عسكري (م 395) از اين مثال براي تبيين صنعت تفسير استفاده كرده بود، اما نخستين بار سكاكي (م 626) آن را در كتـــاب خود (مفتاح العلوم) به بحث لفّ و نشر پيوند داد. در همين اثر است كه نام صنعت لف و نشر براي اولين بار ظاهر ميشود، زيرا مطمئن نيستيم كه خَفاجي (م 466) ميتوانسته اين نام را براي يكي از اقسام صنعت تناسب بهكار گرفته باشد. بنابراين، قزويني نام اين صنعت و استشهاد به آية 73 سورة قصص را از سكاكي اقتباس كرده است، هرچند در ديگر موضوعات مرتبط با بديع (مثلاً در بحث از مذهب كلامي)، قزويني در جدايي از اين الگو (Vorlage) ترديد نكرد. نام لف و نشر به سرعت تثبيت شد، اما آية 73 سورة قصص كه سرانجام مورد پذيرش همة اديبان مَدرسي متأخر قرار گرفته بود، مشكلي اساسي ايجاد كرد. زماني بهاءالدين سُبكي (م 774) در شرح خود بر قزويني (عروس الافراح في شروح التلخيص، ج 4، ص 329 بهبعد) بدين نكته اشاره كرده بود كه وجود دو عنصر يا شرط اصلي در تعريف لف و نشر، سبب شده است يافتن مثالي براي اين صنعت بسيار دشوار شود[21]. اين دو شرط يكي «عدم التعيين» بود و دومي «تأخير النشر عن اللف». ضرورت شرط دوم كمابيش روشن است، حال آن كه شرط نخست را بايد اندكي توضيح داد. تعيين يعني قراردادن عنصري حاويِ يك ربط صريح بين اجزاي لف و نشر. اين عنصر رابط ميتواند دستوري و نحوي باشد، مانند عائدِ «فيه» در آية 73 سورة قصص، يا معنايي باشد، مانند واژة« الآخِرِيَات» در مثال زير(منسوب به ابنالرومي، م 293) [21]كه قزويني آن را در الايضاح خود آورده است (شروح التلخيص، ج 4، ص 330):
آرَاؤُكُم وَ وُجُوهُكُم وَ سُيُوفُكُم فِي الحَـادِثَــاتِ إِذَا دجون نجُومُ
فِيهَا مَعَالِمُ لِلهُدَي وَ مَصَابِـــحُ تَجلُو الدُّجَي وَ الآخِرِيَات رُجُومُ
سُبكي ميگويد مراد از الآخريات، همان «آخرين (واژهي ذكرشده در ميان سه عنصر لف، يعني آرَاؤُكُم، وُجُوهُكُم، و سُيُوفُكُم)» است، و ايــراد وي بر الآخريـات ايـن است كه با ايجاد ارتباط بيش از حد روشن بين سيوف و رجوم، ديگر جايــي براي تخيّل خواننده باقي نميمانـد. وي همچنين خاطــرنشان ميكنـد كــه ارتبـاط تنگاتنگ معنايي ميان تمام اجزاي سهگانة لفّ در اين ابيات، حالتي ايجاد كرده است كه در آن ميتوان هريك از اجزاي لفّ را به جزء نظيرش در نشر مرتبط ساخت. دستآخر سبكي بدين استنتاج ميرسد كه حتي اگر بيتهاي منسوب به ابنرومي را بتوان لف و نشر دانست، لفّ و نشر آن نه از نوع مفصّل، بلكه از نوعِ مُجمل است. اما پيش از پرداختن به مسائل و مشكلات ناشي از لفّ و نشرِ مُجمل، بايد به خاطر داشت كه سُبكي درواقع آية73 سورة قصص را مثالي صحيح براي نوعِ مفصّل ميشمارد. بااين همه، وي در راستاي كار خود، ساختار قرآني مشابهي، يعني آية 23 سورة روم را مثال ميآورد:« وَ مِن آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِالَّيلِ وَالنَّهارِ وَ ابتِغَاؤُكُم مِن فَضلِه»ِ.
اين آيه اهميتي دوگانه دارد: از نظر معنايي مشابه آية 73 سورة قصص، اما از نظر نحوي متفاوت با آن است، چراكه ساختار آن به وجود عائد متكي نيست. به گمان من، اهميت اين بحث در اين است كه كوشش بلاغيان مَدرسي براي نزديك ساختن لف و نشر از نوعِ تفسيري [= تفسير قرآن] به نمونههاي سنت غيرديني را نشان ميدهد و چنانكه ديديم اين امر در سنت غيرديني مبتني بر اِرداف مطوَّل (يا حذف روابط)[22] بود. پذيرش بيت ابنحيوس از سوي سُبكي اين فرضيه را تأييد ميكند [بنگريد به همين مقاله، پيشتر]. سبكي در بحث از آيهي فوق (روم، 23) به سخنان زمخشري (م 538 ق) دربارة آيه اشاره ميكند. زمخشري در الكشاف (چاپ كلكته، 1276ق / 1859م، ص 1091) چنين ديدگاهي را مطرح ميكند: «اين آيه يكي از انواع لفّ است و ترتيب (طبيعي) آن چنين خواهد بود: «وَ مِن آيَاتِهِ مَنَامُكُم وَ ابتِغَاؤُكُم مِن فَضلِهِ بِالَّيلِ وَ النَّهارِ». او در توضيح ادامه ميدهد كه مقاطعِ زماني با رويدادهايي كه در آنها واقع ميشود اتحاد معنايي دارند، و هيچ خلطي در معناي اين آيه نميتواند پيش آيد[23]. شگفت اينجاست كه سُبكي (همان، ج 4، ص 334) اين استدلال را براي آية 23 سورة روم نميپذيرد (به اين دليل كه مصدر« ابتغاؤكم» نميتواند پس از معمول خود «النهار» قرار گيرد)، اما آن را در آية 73 سورة قصص بهكار ميگيرد (زيرا«لتبتغوا» شكل فعلي متصرّف است). اهميت اصلي حضور زمخشري در اين بحث در بهكارگيري اصطلاح لف در تفسير آية 23 سورة روم است. وي درجاي ديگري از تفسير خود (ذيل قصص) همين اصطلاح را بهكار ميبرد (الكشاف، ص 1064)، گواينكه در آنجا ذكري از عائدِ مبهم«فيه» به ميان نميآيد. بدينسان روشن ميشود زمخشري نزديك به يك قرن پيش از سكاكي نخستين بار اصطلاح لف و نشر را به كار برده است. از آنجا كه تنها مثال زمخشري از صنعتِ لف و نشر، آية73 سورة قصص است، منطقي است نتيجه بگيريم كه اين صنعت پيدايش خود را مديون تأمّلات مفسران بوده است.
اين فرضيه با بررسي بحثهاي بلاغيان مَدرسي درباب نوع دوم لفّ و نشر يعني لف و نشر مُجمل بيشتر تأييد ميشود. مثال رايج ايشان براي اين مورد، آية 111 سورة بقره است: «وَ قَالُوا لَن يَدخُلَ الجَنَّهَ إِلا مَن كَانَ هُوداً أَو نَصَارَي». طبق معمول، توضيحات قزويني (تلخيص المفتاح، ج 4، ص 333) بسيار سرراست، اما غيرانتقادي است: قالوا صرفاً به معناي«قالت اليهود و قالت النصاري» تفسير ميشود[24]. از آنجا كه سكاكي نه از مجمل ذكري به ميان آورده و نه از آية 111 سورة بقره، بار ديگر بهسراغ زمخشري (همان، ص 97) ميرويم. وي در بيان اين آيه، قالوا را به قالت و قالت تفسير ميكند و در ادامه ميافزايد: « فَلَفَّ بَينَ القَولَينِ ثِقَهً بِأَنَّ السَّامِعَ يَرُدُّ إِلَي كُلِّ فَرِيقٍ قَولَهَ». در اين سخنان چيزي مييابيم كه قطعاً منبع لف و نشر بوده است. همين تفسير از يك ساختار مبهم قرآني است كه نه تنها سكاكي با ارجاع به آية 73 سورة قصص، بلكه اديبان مَدرسي پيرو او نيز در تفاصيل گونهشناسانهشان بر اين صنعت تقريباً واژه به واژه آن را بازآفريني كردهاند.
پيش از مداقه در اين فرايند كه طي آن، يك صنعت تفسيري محض (= لف و نشر) با سنت بلاغي غيرديني (و نمايندة آن، صنعتِ تفسير) درهم آميخت، جا دارد به اختصار آراي متفاوت بلاغيان مَدرسي دربارة آية 111 سورة بقره را از نظر بگذرانيم. بحث و جدلهاي آنها دراين باب حاكي از سردرگمي شديد در ايجاد صنعتي بلاغي از دل پديدهاي پيچيده، اما بسيار رايج در عربي كلاسيك است. اين پديده همانا ضمير مبهم است. سُبكي (همان، ج 4، ص 333ـ334)، كه ازقضا با برابر شمردن مُجمل و مشوّش (نك پيشتر، پاورقي 21)، خود سردرگمي تازهاي در سير تطوّر اصطلاحات فنّي علم بلاغت ايجاد كرده است، تفسير زمخشري از «قالوا» را ميپذيرد و آية 135 سورة بقره «وَ قَالُوا كُونُوا هُوداً أَو نَصَاري تَهتَدُوا» را مثالي مشابه با آن ميشمارد؛[22] اما همانجا ميافزايد كه «أو» در اين آيه ميتواند بهمعناي «و» باشد، و اهمال ضمير در«قالوا» تنها به يهود برميگردد و با اين حساب، امكان لفّ منتفي ميگردد. از سوي ديگر، جاي اين احتمال نيز هست كه تمام جملة پس از قالوا سخن هريك از دو گروه يهود و نصارا باشد. چنين تفسيري با قواعد نحوي و دستوري سازگار است، اما با عقل سليم نه. بنابراين تفسير، حكمتِ ذكر ضمير بايد اين باشد كه سخن مشترك اهل كتاب ميخواهد مسلمانان را از ورود به بهشت استثنا كند.
بدينسان، سُبكي رضايت خود از تفسير زمخشري درباب قالت و قالت را نشان
ميدهد. تفتازاني (در مختصر التلخيص، ج4، ص 333)، با تكلف کمتري اين کار را انجام ميدهد، ولي در كتابِ ديگرش، مطوّل (تهران، 1301ق/ 1883م، ص 348ـ350) به جزئيات بيشتري ميپردازد. وي در اين كتاب, سخن سکّاکي (که دليل آن معلوم نيست، زيرا چنانکه گفتيم، سکاکي از نوعِ مُجمل هيچ سخن نميگويد) و زمخشري (الکشاف، ص 127ـ128) درباب آية 185 سورة بقره را نقل ميكند:« فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهرَ فَليَصُمهُ وَ مَن کَانَ مَرُيضاً أَو عَلي سَفَرٍ ...الآيه».
از اين مثال، که تفسير بلاغيان مَدرسي از لف و نشر با آن تناسب بيشتري دارد تا با آية 111 همين سوره[25]، بهوضوح برميآيد که جابجايي بين جملة مبتني بر ساختار استثنائيِ (مَن. .. ومَن) و ساختار مشتمل بر ضمير مبهم دشوار نيست[26].اما از سوي ديگر، بلاغيان متأخر (پس از مَدرسيان) به چنين برداشتي از ضماير اعتراض داشتند. هم ابنيعقوب مغربي (م 1110ق) در مواهب الافتاح (شروح التلخيص، ج 4، ص 331) و هم محمد دسوقي (م 1230ق) در حاشيهاش بر شروح (همان، ج 4، ص 330)، حتي آية 73 سورة قصص را از موارد لف و نشر نميشمارند، زيرا معتقدند «فيه» (كه ضمير مجروري ميخوانندش) با ايجاد ارتباط صريح بين لف و نشر، سببِ تعيين ميشود و بدين ترتيب آيه را فاقد يكي از دو شرط لفّ و نشر ميكند[27].
هرچند شواهدِ بلاغيان مَدرسي به روشني از برداشتها و اصطلاحات زمخشري تأثيري آشكار گرفتهاند، طرح مفهومِ اِجمال در لف و نشر به عنوان يكي از انواع لف و نشر چهبسا سابقة كهنتري دارد. تفسير پيشينِ ابنرشيق از ابيات بُحتري و انتسابِ ساختارِ آن ابيات به آيهاي از قرآن، انديشة اقتباس را در اذهان تقويت ميکند. هدف روشن ابنرشيق اين بود كه بهکارگيريِ چند ارجاع براي يک مرجع واحد را تبيين كند و آن را از اقسام تفسير قرار دهد، كه اين صنعت بعدها نام جمع و تفريق به خود گرفت (پيشتر را ببينيد). به همين سان، اينکه دسوقي آية 73 سورة قصص را از نمونههاي لف و نشر نميپذيرد، ناشي از اين تشخيص اوست كه آيه را در شمار تقسيم ميداند. بدين ترتيب نتيجه ميگيريم اجمال صنعتي تفسيري است که براي توضيح ابهامهاي قرآني ابداع شده است و در ميان اقسام صنعتِ لف و نشر جايگاهي درخور ندارد. از اين رو، انتظار داريم که بهجز در متون و مباحث مَدرسي، از ارتباطِ اجمال با لف و نشر سخني نشنويم.
متأسفانه چنين نيست. پيشتر ديديم كه ابنحِجّة حموي در اصل به نوعي از لف و نشر موسوم به مفصّل مرتّب و نمونههايي از اين لفّ و نشر منقول از مؤلفانِ بديعيات توجه نشان ميداد؛ اما همو در خزانة الأدب (ص 84) دو مثال مشابه براي اجمال را ارائه ميکند که يکي از آنها اين ابيات است:
جَاءَ الشِّتَاءُ وَ عِندِي مِن حَوَائِجِهِ سَبعٌ إِذَا القطرُ عَن حَاجَاتِنَا حبسَا
كنٌّ وَ کيسٌ و کَانُون و کاسٌ طلِي مَعَ الکـبَابِ وَ کس ناعــمٌ و کَسَا
با آنكه اين مثال به يکي از صنايعِ مأخوذ از جمع مع التفريق او التقسيم مرتبط است،[23] واضح است که لف و نشر نيست يا دستكم از اقسامي كه ابنرشيق براي تفسير ميشمارد، به لف و نشر شبيهتر نيست. با تمام اين احوال، ابنحِجّه دستهبنديهاي بلاغيان مَدرسي از اين صنايع بلاغي را پذيرفته بود و گويا خود را ناگزير به ذکر مثالي براي هر مقوله ميدانست؛ گواينكه ظاهراً از ارتباط آنها با مفصّل مرتّب چندان قانع نشده بود.
از اينجا ــ دستكم به گمان من ــ روشن ميشود كه اجمال، يا جملههاي خبري از قبيل« الزيدين قائم و قاعد»، اگرچه با اصطلاح اختراعشدة لف و نشر تناسب دارند، اما عملاً بخشي از آن صنعت بهشمار نميآيند. اما اينکه آيا عباراتي چون آية 73 قصص يا 23 سورة روم در مقولة لف و نشر ميگنجند يا نه، نهايتاً به برداشت ما از معناي دقيق «عدم التعيين» بستگي دارد. به عبارت ديگر، بايد به اين پرسش پاسخ داد كه ارتباط ميان اجزاي لف و نشر تا چه حد ميتواند صريح و روشن باشد. چهبسا عدم التعيين به اين معناست كه اساساً هيچ تعيين صريحي در ميان نباشد، و ميتوان گفت كه همين ابهام «فيه» در آية 73 سورة قصص توضيح روشني براي عدم التعيين است (همانند تفتازاني در مختصر، ج 4، ص 329ـ330).
از سوي ديگر، مغربي در مواهب، ج 4، ص 329، با استدلالي جالب و لطيف، [وجود لف و نشر در] آن آيه را رد ميكند. [به نظر وي،] قرائني كه شنونده يا خواننده به كمك آنها خود اجزاي لف و نشر را به هم مرتبط ميسازد، دو گونهاند: لفظي و معنوي. مثالي براي قرينهي لفظي اين جمله است:«رَأَيتُ الشَّخصَينِ ضَاحِكاً وَ عَابِسَةً».
ماية تأسف است، اما بايد خاطر نشان كرد كه مغربي كه هم آية 73 قصص و هم آية 111 بقره را به دليل عدم اشتمال آنها بر چيزي بيش از دو ضمير مبهم از قبيل لف و نشر نميدانست[28]، در اينجا تعبيرِ اجمال را به كار ميبرد. استدلال وي كمابيش اين است كه: قرينة لفظي در اين جمله علائمِ تأنيث و تذكير است، و كاملاً روشن است چه كسي ميخندد و چه كسي چهره درهم كشيده است. مغربي براي قرينة معنوي اين جمله را مثال ميآورد:«لَقيتُ الصَّاحِبَ وَ العَدُوَّ فَأَكرَمتُ وَ أَهَنتُ».
اين مثالي براي لف و نشرِ مفصّل، و قرينه در آن معنوي است. در اينجا هم سببي براي ابهام نيست. به علاوه، هردو مثال همپايه (paratactic) و بدون ارتباط دستوريند[29]. چهبسا اين گمان پيش آيد كه اگر اين جملات حاويِ ضماير فاعلي يا مفعولي بودند (كه ميتوانستند باشند)، در آن صورت اين ضماير نقش عائد را داشتند و به اين ترتيب، جملات داراي تعيينِ صريح ميشدند. اين نكتهسنجي جالبي است، اما شايد تام و مستدلّ نباشد. بههر حال، مؤلف اين كتاب (همانند بيشتر كتب بلاغيِ مَدرسي)، مثالهاي فراواني از سنت غيرديني براي قرينة معنوي ذكر ميكند. اين شواهد و امثله در اصل تفسير نام داشتند، اما بلاغيان مَدرسي در نامگذاري مجدد خود، آنها را لف و نشر ناميدند.
نامگذاريها براي مجموعة رو به رشد شواهد بلاغي نه تنها نشاندهندة سردرگمي در تمايزنهادن ميان صنعت بلاغي و ضرورت نحوي است، بلكه پيش از هر چيز تناقض دروني را منعكس ميكند. فيالمثل صنعتِ تفسير حتي در ميان مفسران قرآن هم به عنوان صنعتي بلاغي نسبتاً متداول شد. ابنابي الاصبع (م 654 ق) در بديع القرآن (ص74ـ77) فصلي را به اين صنعت اختصاص ميدهد و آية 66 سورة نساء را نمونهاي از آن ميشمارد:« وَلَو أَنَّا كَتَبنَا عَلَيهِم أَنِ اقتُلُوا أَنفُسَكُم أَوِ اخرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِنهُم». در اينجا جملة پيرو يعني صيغههاي امر را نمونهاي از صنعت تفسير دانستهاند.[24] همين نويسنده (= ابنابي الاصبع) در كتاب خود از لف و نشر سخني به ميان نميآورد، اما فصلي ميگشايد درباب پديدهاي معنايي كه آن را «تلفيف» مينامد (ص 123ـ126). اين پديده به نظر ميرسد مشابه با تضميني باشد كه مثلاً رُمّاني (م384 ق) به معناي«تلويح» (implication) بهكار ميبرد.[25] اما اكنون من توان پاسخ به اين پرسش را ندارم كه آيا ميتوان منشأ تاريخي تلفيف را همان خاستگاه لف و نشر دانست يا نه.
سيوطي (م 911 ق) نيز در الاتقان خود (ج 2، ص 80)، صنعت تفسير را در شمار انواع بديع نميگنجاند، بل آن را تحت مبحث ايجاز قرار ميدهد[30]. وي در آنجا، اين صنعت را ــ از جمله ــ براي شرح و تفسير اسماي حسناي الهي در اين آيات به كار ميگيرد:«اَللهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ لاَ تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَومٌ» (بقره، 255)؛ «اَللهُ الصَّمَدُ لَم يَلِد وَ لَم يُولَدُ» (اخلاص، 2ـ3). اما در آخر به مثالي برميخوريم كه يادآور سنت بلاغي كهنترست، يعني آيات 19 تا 21 سورة معارج: «إِنَّ الاِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذَا مَسَّهُ الخَيرُ مَنُوعا»ً.
به نظر ميرسد سيوطي هنگامِ ذكر«تفسير الخفي» در كتاب عقود الجمان خود،[26] چنين ساختاري را منظور داشته است. بهدرستي نميدانيم كه آيا وي ميخواسته ميان تفسير و تفسيرالخفي تمايزي ايجاد كند يا نه، اما ذكر اين نكته جالب است كه اصطلاح دوم (= تفسيرالخفي) را رادويانيِ فارسيزبان نيز در قرن يازدهم به كار برده است (ترجمان البلاغة، استانبول، 1949، ص 85 ـ87)[31]. با اينهمه، سيوطي كه از حذف هريك از سنتها و صنايع به ميراث رسيده تحاشي ميكرد، لف و نشر را در الاتقان آورده است (ج 2، ص 106ـ107). وي در تعريف خود از اين صنعت ــ كه بر خلاف صنعتِ تفسير آن را زيرمجموعة بديع قرار داده است ــ از همان تعريفِ زمخشري تبعيت ميكند كه ديگر بلاغيان مَدرسي هم آن را بسط و تكامل بخشيدهاند. هفت مثال وي شامل سه مثال از شواهد چهارگانهاي است كه زمخشري برآنها اصطلاح لفّ را اطلاق كرده بود (قصص،73؛ روم، 23؛ بقره، 111؛ اما نه آيهي 185 سورهي بقره)، اما چهار مثال ديگرِ سيوطي كه زمخشري اصطلاح لف را در آنها بهكار نبرده، با تفسيرِ بلاغيان مَدرسي هماهنگ است.
پيدايشِ نام لف و نشر اساساً محصول توسيع بلاغيان مَدرسي در اصطلاحي تفسيري (تفسير قرآني) بود و محتواي اين صنعت، برگرفته از موادي از سنت بلاغي غيرديني. وقتي نظريهپردازان بلاغي متأخر شواهد قرآني را براي اين صنعت نپذيرفتند، صنعتي جديد پديد آمد كه نام تفسيري خود (= لف و نشر) را حفظ كرد، اما داراي گونهاي از صنعت غيرديني بود كه بلاغيان مَدرسي آن را مفصّل مرتّب ميناميدند. با اين تبيين، ميتوان پذيرفت لف و نشر با صنعت تناسب متقابل (versus rapportati) در ادبيات اروپايي تطبيق ميکند. اين صنعت بلاغي اروپايي همانند معادل شرقي [= عربي]اش، در نتيجة اصلاح و تهذيب ساختار نحوي سادهاي شكل گرفت: اين ساختار نحوي كه در بلاغت كلاسيك (hyperbaton)[32] نام داشت، هم تجزيهtmesis))[33] و هم ابزار تفسيري متني(subnexio)[27] در تحت آن گنجانده شد. در هر دو سنت، سرانجام«بديع» سرافراز بيرون آمد.
[1] اين مقاله ترجمهاي است از:
John Wansbrough, “Arabic rhetoric and Qur’anic exegesis”, in Bulletin of the School of Oriental and African Studies 31iii (1968) pp. 496-485.
جان وَنزبرو، مؤلف اين مقاله، استاد مطالعات اسلامي و زبانهاي سامي در دانشگاه لندن (مدرسة مطالعات شرقي و آفريقايي) بود. وي در حدود سال 1930 در آمريكا متولد شد. تحصيلات خود را در هاروارد و مدرسة مطالعات شرقي و آفريقايي (دانشگاه لندن) گذراند و در سال 1961 از همانجا دكتري خود را دريافت كرد. از سال 1967 در مدرسة مطالعات شرقي و آفريقايي (دانشگاه لندن) به تدريس پرداخت، در 1975 به دانشياري و از 1984 به رتبة استادي اين دانشكده رسيد. با رسيدن دوران بازنشستگي در 1994، سالهاي آخر عمر خود تا 2002 را در فرانسه گذراند. معروفترين و شايد تأثيرگذارترين آثار وي در حوزة مطالعات اسلامي، دو كتاب به نامهاي مطالعات قرآني و محيط فرقهاياند كه بهترتيب در سالهاي 1977 و 1978 منتشر شدهاند. پيش از اين، سه مقاله در نقد و معرفيِ كتاب نخست يعني مطالعات قرآني به فارسي ترجمه و انتشار يافته كه مشخصات كتابشناختي آنها چنين است: 1) اَندرو ريپين، «تحليل ادبي قرآن، تفسير و سيره: نگاهي به روش شناسي جان ونزبرو»، ترجمة مرتضي كريمينيا، پژوهشهاي قرآني، سال ششم، شمارة پياپي 23ـ24، پاييز و زمستان 1379، ص 190ـ217؛ 2) ويليام گراهام، «ملاحظاتي بر مطالعات قرآني»، ترجمة مرتضي كريمينيا، آينة پژوهش، سال يازدهم، ش 5، شمارة پياپي 65، آذرـدي 1379، ص 46ـ53؛ 3) اَندرو ريپين، «نكاتي روششناختي دربارة فصل چهارم كتاب مطالعات قرآني»، ترجمة مرتضي كريمينيا، تحقيقات قرآن و حديث، سال اول، ش 1، بهار 1383، ص 146ـ157.
متن مقاله مانند ديگر نوشتههاي مؤلف بسيار مغلق و گاه مبهم است. ازاينرو در حد توان كوشيدهام برخي توضيحات را در انتهاي مقاله بيفزايم. بهجز اين، پارهاي از اشتباهات يا سهوهاي كوچك و بزرگ مؤلف و نقدهاي خود را بهتناسب در پاورقيهاي پاياني خاطرنشان كردهام. به همين دليل و براي سهولت خوانندگان، تمامي پاورقيهاي مترجم با علامت [ ] مشخص شده است. اشعار و ديگر جملات عربـي در
متن اصلي مقاله بدون اعراب بودهاند كه در ترجمهي فارسي آن اعرابگذاري شدهاند.
[2] schoolmen. در اين مقاله، همواره واژة مدرسي را در برابر اين کلمه گذاشتهام که در اصل ناظر به دورة قرون وسطاي مسيحي و فلسفة رايج مدرسهاي در اين دوره است.در نوشتار حاضر منظور از «مدرسي» يا «مدرسيان» دانشمندان و بلاغيان قرن هشتم به بعد است.
[3] عبارت ابن ابيالاصبع در باب «المذهب الكلامي» چنين است:«المذهب الكلامي؛ الذي ذكره ابنالمعتز أنّ الجاحظ سمّاه هذه التسمية و زعم أنّه لايوجد منه شيء في القرآن. والكتاب العزيز مشحون به و منه قوله تعالي حكاية عن الخليل عليه أفضل الصلاة و السلام: وَ حَاجَّهُ قَومُهُ الي قوله تعالي وَ تِلكَ حُجَّتُنَا آتَينَاهَا إِبرَاهِيمَ عَلي قَومِهِ» (بديع القرآن، ص 37). از سوي ديگر، ابنالمعتز در البديع خود چنين آورده است: «الباب الخامس من البديع و هو مذهب سمّاه عمرو الجاحظ المذهب الكلامي؛ و هذا باب ما أعلم أنّي وجدت في القرآن منه شيئاً و هو ينسب إلي التكلّف تعالي الله عن ذلك علوّاً كبيراً». (البديع، تحقيق محمد عبدالمنعم خفاجي، ص 101).
[4] conceit دو معنا دارد. نخست استعارة بعيد. استعارة بعيد يا مجاز غريب يعني آنكه شاعر مقايسهاي غيرمنتظره ميان دو شيء يا دو فكر متفاوت ايجاد كند. مثلاً بحتري ميگويد:
كَــــأَنَّ سَنَاهَا بِالعَشِـــيِّ لِصُبحِــهَا تَبَسُّمُ عِيسَي حِينَ يَلفِظُ بِالوَعــــدِ
يا:
يك چشم تر آوردم از قلزم حيرت اين كشتي آيينه پر جنس نگاه است
كه استعاره كشتي آيينه براي چشم را به آساني نميتوان متوجه شد.
دوم حسن تعليل. و آن اين است كه گوينده بهجاي آنكه علت اصلي پديدهاي را بيان كند، علتي ادبي و ظريف را ذكر كند كه مناسب با مقصود خود اوست؛ مانند اين شعر ابنالرومي:
أمَّا ذكاءُ فَلَم تَصفَرَُّ إذ جَنَحَـــت إِلاّ لِفُـــرقَةِ ذَاكَ المَنــظَرِ الحَسَــنِ
علت ادبي كه ابنرومي براي تيرگي خورشيد هنگام غروب ذكر ميكند، خوف از فراق محبوب و ممدوح است، نه سبب علمي گردش زمين (مجدي وهبه، ص 83). گونهاي از حسن تعليل در ادبيات انگليسي نيز هست كه به آن مجاز بعيد يا conceit گويند. به كمك اين صنعت و با تشبيه و استعاره ميان دو امر كاملاً بيربط، پيوند برقرار ميشود. سپس شاعر به طرزي گسترده و با استدلالي كه سراسر شعر را دربر ميگيرد، به ذكر علت ميپردازد. فيالمثل جان دان (1572ـ1631) در يكي از معروفترين آثارش Forbidding Mourning، يگانگي عاشق و معشوق در زمان غيبت يكي را به ارتباط دو پاي پرگار مقايسه ميكند. نك. سيما داد، ص 199ـ200.
[5] enthymeme. قياس مُضمر يا قياس علامت. اين اصطلاح بر دو گونه قياس اطلاق ميشود. نخست قياسي كه در مقدمات آن نكتهاي آمده است كه به روشني بر نتيجه دلالت ميكند؛ مانند اين مثال كه بگوييم: اين مرد تلوتلو ميخورد، پس او مست است. دوم قياسي كه نتيجه يا يكي از مقدمات آن ذكر نشود. نك. مجدي وهبه، ص 136.
[6] Mannerism = التزام، تكلفگرايي يا نثر فني. اين اصطلاح به شيوه يا اسلوبي در ادب و هنر گفته ميشود كه اديب با آن تكلف را بر خود الزام ميكند، مانند الزام به سجع نزد برخي اديبان. شيوة تكلفگرايي نزد تاريخنگاران هنر يادآور سبكي هنري است كه به ميانة عصر رنسانس و دورة باروكي بازميگردد. بهكارگيري اين اصطلاح نخستين بار به Girogio Vasari (1511ـ1574) بازميگردد كه از واژة maniera براي بيان قدرت هنرمند در جمع عناصري زيبا در يك واحد با انسجام زيبا استفاده كرد (مجديوهبه، 301ـ302). با اين همه، اصطلاح تكلفگرايي در قرن بيستم پرورده شد. در تاريخ ادبيات انگليسي، اين اصطلاح به گرايش خاصي اطلاق ميشود كه نويسندگان دوران اليزابت نسبت به بلاغت كلاسيك در آثار خود رعايت ميكردند. اين تكلّف در زمينة ابداع، نحو و فصاحت بود. بلاغت دوران اليزابت به دليل گذار سريع نثر از دوران رنسانس مشخصاً نثري متكلف است. ويژگيهاي اين نوع نثر مانند نثر مصنوع در فارسي، پايبندي آگاهانة آن به اسلوب، وجود صناعات لفظي و آرايش دقيق كلمات بود. تكلف گرايي به مفهوم اليزابتي آن، نثر را به رويهاي بدل كرد كه بيش از اتكا بر مجاز و استعاره بر طرح آرايش كلمات استوار بود. نمونة اين سبک در زبان فارسي را ميتوان در نثر فنّي و مسجّع سعدي در کتاب گلستان دانست (سيما داد، ص 161؛ گودون،p.381). گاه شاعر در اين گونه تكلفها و التزامها، خود را ملزم ميكند كه فيالمثل نقطه يا الف در شعر خود بهكار نبرد.
[7] Jerome، قديس جروم يا قديس هيرونوموس (347ـ420 م)، دانشمند مسيحي و يكي از آباي كليسا. در رم درس خواند و مدتي در تريير و اكوپليا به سفر پرداخت. گويند در 375 ميلادي، در انطاكيه حضرت مسيح در حالت مكاشفه و رويايي بر او ظاهر شد و و از اينكه به علوم و معارف بتپرستان توجه دارد، او را ملامت كرد. مدتي از مطالعات و تحقيقات خود فاصله گرفت، در بيابانها زندگي زاهدانهاي پيش گرفت و براي تحقيق در كتاب مقدس به يادگيري زبان عبري روي آورد. در 378 به انطاكيه بازگشت و به مقام كشيشي رسيد. پس از آن به قسطنطنيه رفت تا نزد قديس گرگوريوس به تحصيل علوم ديني بپردازد. 5 سال بعد همراه استاد خود به رم رفت و مدتي به عنوان منشي پاپ داماسوس اول در آنجا ماند. شرح و تفسير او بر كتاب مقدس مورد تحسين قرار گرفته بود و پاپ از او خواست ترجمة تازهاي از كتاب مقدس نيز فراهم آورد. وي پس از مرگ پاپ داماسوس اول به مشرق (ديري در بيتلحم) بازگشت و در آنجا به كار تجديد نظر در ترجمة لاتيني كتاب مقدس اشتغالداشت. متني كه وي تهيه كرد، وولگات يا تحرير عام (vulgat editio) نام دارد. اين اثر قديميترين متن موجود از تمام كتاب مقدس است. زبان آن لاتيني و متن آن متن رسمي كليساي كاتوليك رومي بوده است. درواقع ترجمة هيرونوموس جانشين متن لاتيني قديمي شد كه نخستين بار از يوناني ترجمه شده بود. نك. غلامحسين مصاحب، دايرةالمعارف فارسي، ذيل واژه؛ ج. هستينگز، دايرةالمعارف دين و اخلاق (Encyclopaedia of Religion and Ethics)، ج 7, ص 497ـ500.
[8] Cassiodorus، متولد 490 و متوفاي 585 ميلادي، مورخ، سياستمدار و راهب مسيحي بود كه در دورهي نفوذ خطر بربريسم، كوشيد از فرهنگ رومي محافظت كند. وي در حكومت تئودوريك منصبي عالي داشت. پس از آنكه در املاك خود انزوا گزيد دو دير تأسيس كرد و در يكي از آنها راهبان را به استنساخ نسخ خطي گماشت و از اين راه، سبب محفوظ ماندن آنها شد. آثار وي دو گونهاند: نوشتههاي تاريخي و سياسي، و مكتوبات ديني و ادبي (نحوي). در ميان آثار دستة دوم، دو كتاب بسيار مهم وجود دارد. يكي De orthographia كه مجموعهاي گردآوري شده از نوشتههاي 8 تن از ادبا و نحويان رومي است. وي اين اثر را در 93 سالگي تأليف كرد و اهميت آن در اين است كه متن اصلي آثار تلخيصشده در اين كتاب، امروزه در دسترس نيستند. دومي كتابي است با عنوان Instituiones divinarum et saecularium litterarum كه مهمترين اثر وي به شمار ميرود. بخش نخست اين كتاب كه وي براي راهبان نگاشته است، به بررسي كتاب مقدس و معرفي آباي كليسا ميپردازد. بخش دوم كه در سراسر قرون وسطي تداول عام يافته بود، شرح و تفسيري از هفت صنعت ادبي به دست ميدهد كه هرچند خاستگاهي غيرديني داشتهاند، اما دانستن آنها براي فهم كتاب مقدس امري لازم و ضروري است. نك. غلامحسين مصاحب، دايرةالمعارف فارسي, ذيل واژه.
[9] تفاوت برداشت ابنالمعتز و ابنابيالاصبع از علم بديع از آنجا ناشي ميشود كه ابن معتز در استخراج صنايع بلاغي- يا به تعبير خودش علم بديع- از قرآن كريمبسيار محافظهكار است. تمام صنايع بديعي كه وي برايشان شاهدي قرآني ذكر ميكند، از شمار انگشتان يك دست بيشتر نيست. اما ابنابيالاصبع در اين كار با گشادهدستي فراوان عمل ميكند تا آنجا كه كتاب خود را بديع القرآن مينامد، در آن نزديك به يكصد صنعت بلاغي را فهرست و در هر باب به آياتي از قرآن استشهاد ميكند.
[10] مؤلف اين عبارت را بيتي شعر دانسته و در متن مقالة خود آن را به صورت شعر تايپ كرده، و در ادامه به سرايندهاي ناشناس نسبت داده است. صدالبته روشن است كه اين جملهاي ساده (شايد ضرب المثل) و به نثر است.
[11] تعداد مثالهايي كه ابنحجّه براي صنعت طيّ و نشر يا همان لفّ و نشر ميآورد، 24 تاست. علت اشتباه مؤلف در شمارش اين شواهد آن بوده كه برخي از مثالهاي شعري در اين باب به قصد تمثيل و استشهاد آورده نشده، بلكه استطرادي بودهاند.
[12] مراد مؤلف از تضمين (enjambment)، معناي اصطلاحي آن در علمِ عروض است كه به اصطلاحات رايج در علم بديع نزديكتر است. تضمين در علم نحو و در بلاغت نيز به دو معناي ديگر به كار ميرود. در اصطلاح نحوي، آن است كه معناي واژهاي را به واژهي ديگر بدهند تا در صورت وجود قرينه هر دو معنا را برساند. تضمين در بديع يا بلاغت به اين معناست كه شاعر مصراع يا بيتي از ابيات ديگري را در شعر خود بگنجاند معناي سوم تضمين كه به ندرت در عروض به كار ميرود به تعريف موقوف المعاني و شعر مدرّج (در علم بديع) نزديك است. برخي از نويسندگان معاصر به نزديكي اين معناي تضمين در عروض با مفهوم موقوف المعاني اشاره كردهاند: از جمله مجدي وهبه در ص 134 و 561؛ و دكتر حسن انوري در فرهنگ بزرگ سخن، ذيل «تضمين». بر اين اساس، تضمين آن است كه معناي بيتي متوقف بر آمدن بيت بعدي باشد. حال اگر معناي بيتِ نخست خود بدون بيت بعدي كامل باشد، آن را تضمين جايز و درغير اين صورت تضمين معيوب ميخوانند. مثال تضمين جايزذكر اموري چون صفت، حال، تفسير و ديگر توابع و قيود جمله است، نمونة تضمين معيوب نيز آوردن اجزايي از جمله مثلِ خبر، فاعل، صله و جواب شرط و قسم در بيت بعدي است. دربارة تضمين در اين معنا نگاه كنيد به كتاب المنزع البديع في تجنيس أساليب البديع، اثرِ ابومحمد القاسم السجلماني، تحقيق علال الغازي، رباط، مكتبة العارف، 1401ق/ 1980م، ص 210ـ211؛ و دو مقالة كوتاه و مفيدِ عميدو ساني در مجلة مدرسة مطالعات شرقي و آفريقايي (دانشگاه لندن):
Amidu Sanni, “On Tad?mln (Enjambment) and Structural Coherence in Classical Arabic Poetry”, Bulletin of the School of Oriental and African Studies 53 (1989), pp. 463-466.
Amidu Sanni, “Again on tad?mln Arabic theoretical discourse”, Bulletin of the School of Oriental and African Studies 61 (1998), pp. 1-19.
از آنجا كه در شعر سنتي عربي و فارسي به استقلال بيتها توجه فراوان ميشود و شاعر ميكوشد مضمون مورد نظر خود را در يك بيت به پايان ببرد، بسياري وجود بيتهاي موقوف المعاني در شعر را عيب ميدانستهاند، اما امروزه ديگر اين عقيده وجود ندارد. ابيات مضمَّن يا موقوف المعاني بيشتر در شعرهاي روايي ديده ميشود. مانند اين شعر از فردوسي:
كنون گر به دريا چو ماهي شـوي ويا چون شب اندر سياهي شـوي
ويا چون ستاره شوي بر سپهــــر ببري ز روي زميـن پــاك مهـــر
بگيرد هــم از تو پـدر كيــن من چو بيند كه خشت است بالين من
با تمام اين احوال بايد گفت در كلام ابنحجه سخني درباب تضمين به هيچ يك از اين معاني نيامده است. عبارت وي چنين است: «وجلّ القصد هنا أن يكون اللف و النشر في بيت واحد خالياً من الحشو و عقادة التركيب جامعاً بين سهولة اللفظ و المعاني المخترعة» (ص 84). روشن است كه از عبارت عقادة التركيب نميتوان معناي تضمين را استنباط كرد، بهويژه آنكه ابنحجّة در اينجا از لف و نشر در بيت واحد سخن ميگويد، اما تضمين چنانكه در بالا گذشت، تنها و تنها در بيش از يك بيت روي ميدهد.
[13] سخن ابنحجه دراين قسمت از كتابش چنين است: «و قد جمع القاضي نجم الدين بن عبدالرحيم البارزي بين سبعة و سبعة
يقطع بالسكين بطيخة ضحــي علي طبق في مجلس لأصاحبـه
كبـــدر ببرق قد شمسا أهلـه لدي هالة في الأفق بيـن كواكبه
قال شهاب الدين المذكور في شرح بديعة صاحبه ابنجابر أن اللف و النشر في هذين البيتين غيركامل بالتفصيل لأنه نصّ في اللفّ علي سته و نصّ في النشر علي سبعه و كل منهما راجع إلي منصوص عليه في اللفّ إلا الأهلّه، فإنّه راجع إلي الأشطار و هي غيرمذكوره في اللف. قلت هذا يفهم من قوله "يقطع"».
[14] صنعت بلاغي كه ابوهلال در اين قسمت از كتاب خود ميآورد، «صحّة تفسير» مينامد و آن را چنين تعريف ميكند: «و هو أن يورد معاني فيحتاج الي شرح حوالها فإذا شرحت تأتي في الشرح بذلك المعاني من غير عدول عنها و زيادة تزاد فيها».
[15] قدامه كه يكي از انواع معاني را صحّة التفسير ميداند، در تعريف آن در نقد الشعر چنين ميآورد: «و هو أن يضع الشاعر معاني يريد أن يذكر أحوالها في شعره الذي يصنعه فإذا ذكرها أتي بها من غير أن يخالف معني ما أتي به منها و لايزيد أو ينقص مثل قول الفرزدق رحمه الله:
لَقَد جِئتَ قَوماً لَو لَجَأتَ إلَيهم طَريدَ دمٍ أَو حَامِلاً ثِقـلَ مَغـرَمِ
فلمّا كان هذا البيت محتاجاً إلي تفسير قال:
لَاَلفَيتَ فِيهِم مُعطِياً أَو مُطَاعِنـاً وَرَاءَکَ شزراً بِالوَشِيـجِ المقَوَّمِِ
ففسّر قوله حاملاً ثقل مغرم بقوله إنّه يلقي فيهم من يطاعن عن دونه و يحميه» (نقد الشعر، ص 73ـ74).
[16] ابنرشيق در توضيح اين بيت فرزدق در كتاب العمدة ميگويد: «هذا جيد في معناه إلا أنه غريب مريب لأنّه فسّر الآخر أوّلاً و الأوّل آخراً فجاء فيه بعض التقصير و الإشكال، علي أنّ من العلماء من يري أنّ ردّ الأقرب علي الأقرب و الأبعد علي الأبعد أصحّ في الكلام» (ج 2، ص 36). چنانكه پيداست، وَنزبرو بخش نخست كلام ابنرشيق را بهدرستي نقل ميكند، اما از ادامة سخن وي كه نقل قول از برخي عالمان است به اشتباه برداشت كرده است. بنا به رأي اين دسته از عالمان ترتيب أصح در اين صنعت آن است كه دور به دور و نزديك به نزديك بازگردد و اين همان صورتي است كه در بيت آمده است، يعني: مُعطِياً أَو مُطَاعِنا.
[17] ابنرشيق اين بيت متنبّي را در كتاب العمدة خود (ج 2، ص 38) چنين نقل ميكند:
فَتي کَالسَّحَابِ الجونِ يخشَي وَ يُرتَجَي يُرَجَّي الحيَا مِنــهُ وَ تُخشَي الصَّوَاعِــقُ
اين شكل صحيحتر از نقل وَنزبرو مينمايد، چه اين بيت از بحر طويل است كه عَروض آن همواره بر وزن "مفاعلن" است.
[18] همچنانكه پيشتر اشاره كردم، مراد مؤلف از تضمين، معناي اصطلاحي آن در علم عروض است كه بسيار كم استعمال ميشود. اين معناي تضمين به تعريف موقوف المعاني و شعر مدرّج نزديك است. بر اين اساس، تضمين آن است كه معناي بيتي متوقف بر آمدن بيت بعدي باشد. حال اگر معناي بيت نخست، خود بدون بيت بعدي كامل باشد، آن را تضمين جايز و درغير اين صورت تضمين معيوب ميخوانند. مثال تضمين جايز ذكر اموري چون صفت، حال، تفسير و ديگر توابع و قيود جمله است، نمونة تضمين معيوب نيز آوردن اجزايي از جمله مثلِ خبر، فاعل، صله و جواب شرط و قسم در بيت بعدي است.
حال اگر به عبارت ابنرشيق در اين قسمت توجه كنيم درمييابيم كه منظور وي تنها خاليبودن تفسير از تضمينِ فاسد بوده است. عبارت وي چنين است: «و أكثر ما في التفسير عندي السّلامه من سوء التّضمين لا أنّه هو بعينه ما لم يكن في بيت واحد أو شبيه به»(العمدة، ج 2، ص 35). بنابراين وي تفسير را به خالي بودن از تضمين معيوب مشروط ميسازد، مگر آنكه تفسير در يك بيت واحد قرار گرفته باشد كه در آن صورت اساساً تضمين روي نميدهد.
[19] مراد مؤلف اين عبارت ابنسنان در توضيح بيت است: "فإنه لما قدّم قلبي وجب أن يقدّم وصفه بأنّه في حمي قيظاً، فلو كان قال طرفي و قلبي منك لم يحسن في الترتيب أن يؤخّر قوله في رياض ربيع و الطرف مقدّم" (سرّ الفصاحه، ص 182).
[20] مؤلف همواره در اشاره به اين كتاب از واژهي آلمانيِ Vorlage استفاده ميكند. منظور وي اين است كه بلاغيان عموماً پس از سكاكي از مفتاح العلوم وي كپي برداري ميكردهاند و اين كتاب نمونة اعلا يا انجيل مقدسشان بوده است. جان وَنزبرو در كتاب مطالعات قرآني (Quranic Studies) خود نيز اين واژة آلماني را همواره معادل با پارادايم در زبان انگليسي به كار ميبرد.
[21] تعريف سُبكي از صنعت لفّ و نشر چنين است: «اللّفّ و النشر عبارة عن ذكر متعدّد، سواءٌ كان اثنين أو أكثر، إمّا مفصّلاً أو مجملاً بأن يشمل ذلك التّعدد لفظ عام بالاستغراق أو الصلاحيه و هذا هو اللّف، ثمّ يذكر ما لكلّ أي ما يختصّ به كلّ واحد من ذلك المتعدّد من غير تعيين واحد منها لآخر وثوقاً بأنّ السّامع يردّه إليه بقرينة حالية، و اشتراط عدم التّعيين يشكل عليه ما سيأتي، و اشتراط تأخّر النّشر عن اللّفّ يشكل عليه ما سيأتي أيضاً» (عروس الافراح في شرح تلخيص المفتاح، ج 3و4، ص 347). از اين عبارت برميآيد كه وي دو چيز را در تعريف لفّ و نشر لازم نميداند: يكي عدم التعيين و ديگري مؤخربودنِ نشر از لفّ.
[22] extended parataxis.اصطلاح Parataxis، به معناي حذف روابط يا همپايگي در جمله است و اصطلاح آن در اصل از واژهاي يوناني به معناي«کنار هم چيدن» گرفته شده است (گودون، p. 481). اين صنعت عبارت است از: ربط اجزاي جمله بدون استفاده از ادوات ربط يا حروف عطف. به تعبير ديگر، توالي دو يا چند عبارت يا جمله بدون استفاده از حروف ربط يا عوامل دستوري ديگر را همپايگي يا حذف روابط مينامند. مانند اين آية قرآن:« يُدَبِّرُ الأمرَ يفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُم يُوقِِنُونَ». در زبان عربي گاه اين اصطلاح را «اِرداف» ميخوانند (مجدي وهبه،ص 383ـ384).
[23] عبارت زمخشري در تفسير اين آيه چنين است: «هذا من باب اللف و النشر و ترتيبه وَ مِن آيَاتِهِ مَنَامُكُم وَ ابتِغَاؤُكُم مِن فَضلِهِ بِالَّيلِ وَ النَّهارِ، الا أنه فصّل بين القرينين الأولين بالقرينين الآخرين لأنهما زمانان و الزمان و الواقع فيه كشيء واحد مع إعانة اللف علي الإتحاد و يجوز أن يراد منامكم في الزمانين و ابتغاءكم فيها و الظاهر هو الأول لتكرّره في القرآن و أسد المعاني ما دلّ عليه القرآن يسمعونه بالآذان الواعية» (زمخشري, الکشاف).
[24] مراد مؤلف آن است كه قزويني جملة «قالوا» را صرفا به«قالت اليهود و قالت النصاري» تفسير ميكند، اما دليل اين برداشت يا تفسير خود را بيان نميكند. عبارت قزويني چنين است: «والثاني نحو قوله تعالي وَ قَالُوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ إِلا مَن كَانَ هُوداً أَو نَصَارَي أي قالت اليهود لن يدخل الجنة إلا من كان هوداً و قالت النصاري لن يدخل الجنة إلا من كان نصاري فلفّ لعدم الإلتباس للعلم بتضليل كلّ فريق صاحبه» (التلخيص في علوم البلاغة، تحقيق عبدالرحمن البرقوقي، ص 363).
[25] مراد اين آيه است:« وَ قَالُوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ إِلا مَن كَانَ هُوداً أَو نَصَارَي».
[26] سخن وَنزبرو در اينجا بسيار سربسته و مبهم است. براي فهم درستِ مراد وي مناسب است نخست سخن تفتازاني را مرور كنيم. عبارت تفتازاني در المطوّل چنين است: «و ههنا نوعٌ آخر من اللّف لطيف المسك و هو أن يذكر متعدّد علي
التفصيل ثم يذكر ما لكل و يؤتي بعده بذكر ذلك المتعدّد علي الاجمال ملفوظاً أو مقدّراً فيقع النشر بين لفّين أحدهما مفصّل و الآخر مجمل ... و عليه قوله تعالي «فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهرَ فَليَصُمهُ وَ مَن کَانَ مَرِيضاً أَو عَلي سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِن أَيَامٍ أُخَر يُرِيدُ اللهُ بِكُمُ اليُسرَ وَ لاَ يُرِيدُ بِكُمُ العُسرَ و لِتُكمِلُوا العِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللهَ عَلي مَا هَدَاكُم وَ لَعَلَّكُم تَشكُرُونَ» قال صاحب الكشاف الفعل المعلّل محذوفٌ مدلولٌ عليه بما سبق، تقديره "و لِتُكمِلُوا العِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللهَ عَلي مَا هَدَاكُم وَ لَعَلَّكُم تَشكُرُونَ شرع ذلك". يعني جملة ما ذكر من أمر الشاهد بصوم الشهر و أمر المرخّص له بمراعاه عدّه ما أفطر فيه و من الترخيص في إباحة الفطر. فقوله لتكملوا علّة الأمر بمراعاة العدّة و لتكبّروا علّة ما علم من كيفيّة القضاء و الخروج عن عهدة الفطر، و لعلّكم تشكرون أي إرادة أن تشكروا علّة الترخيص و التّيسير، و هذا نوع لطيف المسك لايكاد يهتدي إلي تبيّنه إلا النقّاب المحدث من علماء البيان. هذا كلامه و عليه اشكال». در ادامه تفتازاني به نقل برخي ايرادها بر سخن زمخشري و پاسخگويي به آنها ميپردازد.
با مرور سخنان تفتازاني در مطوّل درمييابيم مراد ونزبرو از «ساختار استثنايي (من .....و من)»، اصطلاح رايج نحوي آن نيست، بلكه وي معناي لغويِ استثناء يعني جداكردن و كنارنهادن را منظور داشته است. همچنين مراد وي از «ساختار مشتمل بر ضمير مبهم» (و لِتُكمِلُوا العِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا) است. به نظر وي، يافتن مرجع ضمير مبهمي كه در اين دو فعل مخاطب بهكار رفته، در بخش نخست آيه (فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهرَ... وَ مَن کَانَ مَرِيضاً أَو عَلي سَفَرٍ...) دشوار نيست.
[27] يعني شرط عدم تعيين در اين آيه پديد نميآيد. بااين همه بايد گفت استنباط مؤلف از عبارات مغربي و دسوقي چندان صحيح نيست. درواقع اين دو نميخواهند آية 73 سورة قصص را از قبيل لف و نشر ندانند. اين دو در شرح و حاشية خود بر اين قسمت از تلخيص المفتاح، به ذكر اشكال و پاسخي بر آن پرداختهاند. آن اشكال چنين است: «شايد كسي بگويد در اين آيه تعيين لفظي بهكار رفته است، زيرا ضمير مجروريِ در "فيه" مسلماً به "الليل" بازميگردد و در اين صورت ديگر آيه از قبيل لف و نشر نيست. اما در پاسخ ميگوييم منظور از شرطِ عدمِ تعيين آن است كه رجوع عناصر لف و نشر به يكديگر از نظر ظاهري تعيّن نداشته باشند، اما ميتوانند درواقع امر معين باشند. در اين آيه هم ضمير مجروريِ در "فيه" به حسب ظاهر ميتواند به ليل و نهار بازگردد، گواينكه مرجع آن درواقع و نفس الامر همان "الليل" است. اگر قرار بود شرط "عدم تعيين" به معناي نفس الامر باشد، در آن صورت هيچ مثالي براي لفّ و نشر نميشد يافت، چون همه چيز در عالم واقع و نفس الامر معيّن است» (نك. شروح التلخيص، ج 4، ص 330 و 331).
[28] پيشتر اشاره كردم كه مغربي (و دسوقي) هيچيك اين آيات را از دايرة شواهد لف و نشر بيرون نميدانند.
[29] paratactic. متوالي بودن كلمات، عبارات يا جملات بدون حرف ربط. اين صنعت عبارت است از: ربط اجزاي جمله بدون استفاده از ادوات ربط يا حروف عطف. به تعبير ديگر، توالي دو يا چند عبارت يا جمله بدون استفاده از حروف ربط يا عوامل دستوري ديگر را همپايگي يا حذف روابط مينامند. مانند اين آية قرآن:« يُدَبِّرُ الأمرَ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُم تُوقِِنُونَ».
[30] درواقع سيوطي صنعت تفسير را آنگونه كه مؤلف ادّعا ميكند، تحت مبحث ايجاز قرار نميدهد. نوع پنجاه و ششم از كتاب الاتقان سيوطي چنين عنوان دارد:« النوع السادس و الخمسون في الإيجاز والإطناب». سيوطي در اين بخش از كتاب خود ابوابي را به ايجاز و ابوابي را به إطناب اختصاص ميدهد. سپس به شمارش اقسام يا انواعِ إطناب پرداخته، صنعت تفسير را دوازدهمين نوعِ آن ميداند توضيحات وي درباب اين صنعت چنين است: «قال أهل البيان و هو أن يكون في الكلام لبس و خفاء فيؤتي بما يزيله و يفسّره.و من أمثلته«إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذَا مَسَّهُ الخَيرُ مَنِوعاً». فقوله إذا مسّه الخ تفسير للهلوع، كما قال أبوالعالية و غيره.«القَيُّومُ لاَ تَأخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَومٌ»، قال البيهقي في شرح الأسماء الحسني: قوله لاتأخذه سنة تفسير للقيوم...
«...الصَّمَدُ لَم يَلِد وَ لَم يُولَدُ»، الآيه، قال محمد بن كعب القرظيّ لم يلد الي آخره
تفسير للصمد و هو في القرآن كثير».
بهجز اين، وي سه آية ديگر (بقره، 49؛ آلعمران، 59؛ و ممتحنه، 1) را نيز از موارد و شواهد صنعت تفسير در قرآن ميشمارد. نك. الاتقان في علوم القرآن، تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1378ق /1967م، ج 2، ص 243ـ244.
[31] اصطلاح تفسير خفي و حتي تفكيك نهادن ميان تفسير جلي و تفسير خفي را پيش از اين نيز در ادبيات فارسي و آثار بلاغي آن سراغ ميتوان گرفت. فيالمثل در بدايع الافكار في صناعة الاشعار، نوشتة ميرزا حسين واعظ كاشفي سبزواري، (تحقيق ميرجلالالدين كزّازي، تهران، نشر مركز، 1369)، ص 106 چنين آمده است:
اول تفسير جلي؛ و آن چنان باشد كه شاعر لفظي چند مبهم برشمارد؛ چنانكه هريك محتاج بيان و تفسير باشد. پس در بيتي يا مصراعي ديگر همان الفاظ بازآرد و بيان آن بكند؛ مثال:
حال و مال و سال و اصل و نسل و تخت و بخت
بر مرادت باد هــــر هشت، اي خديـو كامگـــار!
حال نيــــكو، مال وافر، سال فرّخ، فال سعـــــد
اصل ثابت، نسـل باقـي، تخـت عالي، بخت يــار!
دوم تفسير خفي؛ و آن چنان باشد كه الفاظ مبهمه را، بهوقت تفسير و بيان، باز نيارد و پوشيده بگذارد؛ مثال:
در معركه بستاني و در بزم ببخشـي ملكي به سواري و جهاني به سؤالي
[32] hyperbaton يا قلب و تحريف، در اصل مشتق از واژهاي يوناني به معناي «تجاوز و از حدگذشتن» و در اصطلاح ادبي به معناي جابجا كردن ترتيب كلمات است. اين اصطلاح در بلاغت اروپايي به معناي تغيير ساخت طبيعي كلام به قصد تأثير يا ابراز نكتهاي است. اين شيوة سخن كه در آن كلمات از جاي خود درميآيند و در جاي غيرطبيعي قرار ميگيرند از جمله صنايع شعري بسيار رايج در ادبيات اروپايي ــ فيالمثل در شعر بهشت گمشده، اثر جان ميلتون ــ است (نك.گودون، 315-316). در ادب و بلاغت عربي ميتوان اين صنعت را با تقديم و تأخير مشابه دانست، كه غالباً منظور از اين تغيير، ازدياد توجه و نشان دادنِ تأكيد است. مثال معروف آن آية«إيّاك نعبد» در سورة فاتحه است، اما در متون و ادبيات كهن عربي مثالهاي بيشماري براي آن ميتوان يافت.
[33] tmesis در اصل از واژهاي يوناني temnein و به معناي بُرش گرفته شده است؛ اما در اصطلاح ادبي به معناي افتراق ميان اجزاي كلمهاي مركب از طريق گنجاندن كلمهاي در بين آنهاست. مثالي براي آن به نقل از فرهنگ گودون(698 P.) اين عبارت است: Neverthebloodyless, I won’t accept that.
اين واژه در زبان عربي معادل با اصطلاح اِقحام بهكار ميرود. اِقحام يعني آنكه واژهاي را بشكنيم و در ميان آن واژة تازهاي قرار دهيم. اين اصطلاح بر مواردي كه در آنها ساخت جملهاي را ميشكنيم و در ميان آن كلمة تازهاي را قرار ميدهيم نيز اطلاق ميشود. مثلاً بهجاي آنكه بگوييم: «و لو أدّي ذلك إلي كيت و كَيتَ»، ميگوييم: «و حتّي لو أدّي ذلك إلي كيت و كَيتَ». نك. مجدي وهبه، ص 571.
* تاريخ وصول:14/7/84 ؛ تاريخ تصويب نهايي:8/8/84
[1]. “A note on Arabic rhetoric”, in H. Meller and H.J. Zimmermann (ed.), Lebende Antike: Symposion für Rudolf Sühnel, Berlin, 1967, pp. 55-63.
[11]. See V.F. Büchner, “Stilfiguren in der panegyrischen Poesie der Perser”, Acta Orientalia, 2, 1924, pp. 250-61.
[18].Mehren, op. cit., 109.
[23] . Mehren, op. cit., 108-11.
[24]. Cf. Reckendorf, Arabische Syntax, § 197. 3.
[26] . Mehren, op. cit., Art. Text, p. 124, no. 55. مِرِن در همين كتاب، ص 135، تفسير الخفي (و شاهد قرآنيش يعني آيات 19ـ21 سورة معارج) را يكي از صنايع معناييي ميشمارد كه سيوطي بر مجموعة قزويني افزوده است.
[27] . H. Lausbery, Handbuch der literarischen Rhetorik, München, 1960, 357-9, 428-9.
[4]. S.A. Bonebakker, Some early definitions of the tawriya and ?afad?’s Fa?? al-xit?m `an al-tawr?ya wa- `l-istixd?m, The Hague, Paris, 1966, pp. 16-18, 29, 59, 61-2, 75, 89, 103, 105.
[5] . “A note on Arabic rhetoric”, p. 56, 61.
[6]. G.E. von Grunebaum, “Die aesthetischen Grundlagen der arabischen Literature”, in Kritik und Dichtkunst, Wiesbaden, 1955, esp. 134-8.
[7]. E.R. Curtius, Europ?ische Literature und lateinisches Mittelalter, Bern, 1948, esp. 49-56, 79-85, 445-63. See also G.E. von Grunebaum, A tenth-century Document of Arabic Literary Theory and Criticism, Chicago, 1950, xv-xvi, xviii-xix, n. 24. روشن است كه عنصر اضافي و پيچيده در بلاغت عربي همان مشكل اعجاز قرآن است، گواينكه اساساً پرداختن به معناي قرآن مقدم بر بحث از اعجاز آن است و همين امر خود بهتنهايي در ايجاد پيوند ميان تفسير و بلاغت كفايت ميكند. نگاه كنيد به: I. Goldziher, Abhandlung zur arabischen Philologie, Leiden, 1896, I, 151, and further S. Bonebakker, op. cit., 25-27; M. Khalafallah, “Qur’anic studies as an important factor in the development of Arabic literary criticism”, Bulletin of the Faculty of arts, Alexandria University, 1952-3, 1-7; idem, “Some landmarks of Arab achievement in the field of literary criticism”, B.F.A.A.U., 1961, 3-19.
[8]. See A.F. Mehren, Die Rhetorik der Araber, Kopenhagen, Wien, 1853, p. 108.
10. مثالهايي كه در پي آمده برگرفته از اين دو اثر است: E.R. Curtius, Europ?ische Literatur, p. 288, and idem, Gesammelte Aufs?tze zur romanischen Philologie, Bern, 1960, p. 92, 129, n. 63.
12. نگاه كنيد به سكاكي، مفتاح العلوم، ص 201؛ و Mehren، همان مأخذ، ص 110.
13. نگاه كنيد به ابنحجة حموي، خزانة الاديب، ص 83؛ و مأخذ فوق، ص 472.
14. اينكه شاعر خواننده يا شنوندة خود را نسبت به دايرة واژگان عربي بسيار دانا و توانا ميشمارد، مشكلي است كه علي الخصوص درمورد توريه پيش ميآيد. نگاه كنيد به: .Bonebakker, op. cit، ص 10، 21، 42.
15. بيت دوم در ابوهلال عسكري، همان مأخذ، ص 272؛ و باقلاني (م 403 ق)، اعجاز القرآن، قاهره، 1963، ص 95، هردو در صنعت «تفسير» آمده است. نيز در ابنقتيبة، عيون الاخبار، قاهره، 1925، ص 1، ص 289.
16. نيز در ابوهلال عسكري، همان مأخذ، ص 272-273؛ و مرزباني (م 378 ق)، الموشح، قاهره، 1343ق/ 1925م، ص 235، كه هردو پيرو قُدامهاند.
17. تعبير لفِ و نشر تنها در فهرست كتاب (ص 318) ذكر شده است و بعيد نيست كه از افزودههاي ناشر باشد.
19. من اشاره به اين نكته را وامدار يادآوري همكارم دكتر تورخان گنجهاي هستم. بايد از او بهخاطر نكات سودمندي تشكر كنم كه در باب اقتباس اصطلاحات بلاغت عربي در زبان فارسي به من آموخت.
2. شيخ بلاغيان، سكاكي (م 626 ق) در كتاب مفتاح العلوم (قاهره، 1356ق/ 1937م) (كه الگوي بلاغيان مدرسي شده است)، درواقع «مذهب كلامي» را از انواع صنايع بديع نميشمارد (ص 200-204)، اما در بحث از صنعت «استدلال» (ص 207-244) از واژگاني استفاده ميكند كه بعدها در توصيف «مذهب كلامي» بهكار رفته است. قس با مقالة «بيان» در دايرةالمعارف اسلام (EI)، لايدن، ويرايش دوم، بهويژه ص 1115الف. حتي بعدها و در ميان بلاغيان مدرسي، سيوطي (م 911 ق) در كتاب الاتقان (قاهره، 1863م)، هنگامي كه از نوشتهي ابنابيالاصبع استفاده ميكند، به صورتي منطقيتر، مذهب كلامي را از حوزة بديع (ج 2، ص 94 بهبعد) درمي آورد و در ميان انواع جدل (ج 2، ص 157 بهبعد) قرار ميدهد.
20. از آنجا كه همواره از قديم، مثالهاي معكوس و مشوّش با هم خلط شدهاند، گاه اقسام لف و نشرِ مفصّل را به جاي 3 تا، دو تا آوردهاند.
21. نيز در نويري، همان منبع، ج 7، ص 130، اما ذيل عنوانِ «تفسير»(!) و با ذكر اين نكته كه اين مثال از بهترين شواهد صنعت تفسير است. نيز در ابنحجّه، همان، ص 82، ذيل بحثِ «طيّ و نشر»، اما بدون هرگونه توضيحي.
22. «وَ قَالُوا كُونُوا هُوداً أَو نَصَاري تَهتَدُوا» (بقره،135). بااينهمه، تفسير زمخشري از آية 111 بقره بيشتر متكي به آية 113 همين سوره است: «وَ قَالَتِ اليَهُودُ لَيسَتِ النَّصَاري عَلي شَيءٍ وَ قَالَتِ النَّصَاري لَيسَتِ اليَهُودَ عَلي شَيءٍ». گواينكه وي در اينجا [: تفسير آية 111 بقره] تنها به آية 135 اشاره ميكند.
25. النکت في إعجاز القرآن, قاهره, 1959, ص 94ـ95. نيز قس با:
3. بديع القرآن، قاهره، 1377/1957، ص 37-42.
9. نمونهاي از اين بديعيات كه ابنحِجّه بدان اشاره ميكند، بديعية العميان تاليف ابنجابر اندلسي (م 780 ق)، چاپ قاهره، 1348ق/ 1929م است. تضمين در اين صنعت نيز مورد توجه ابنرشيق است. ادامه را ببينيد.
Von Grunebaum, Tenth-century document, p. 118, no. 1.
1. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ،جلالالدين محمد بن عبدالرحمن، شروح التلخيص، قاهره، 1356 ق/ 1937م.
2. Guddon, John A., A Dictionary of Literary Terms, revised edition, Middlesex & New York, Pinguin Books, 1979.
3. Hastings, James, Encyclopaedia of Religion and Ethics, Edinburgh, T. & T. Clark, 1981.
4. Sanni, Amidu, “On ta??min (Enjambment) and Structural Coherence in Classical Arabic Poetry”, Bulletin of the School of Oriental and African Studies 53 (1989), pp. 463-466.. “Again on tad?min Arabic theoretical discourse”, Bulletin of the School of Oriental and African Studies 61 (1998), pp. 1-19.
5. Wansbrough, John, Quranic Studies: Sources and Methods of Scriptural Interpretation, Oxford: Oxford University Press, 1977.
6. ابنابيالاصبع، بديع القرآن، تحقيق حفني محمد شرف، قاهره، مکتبة نهضة مصر بالفجالة, 1957.
7. ابنالمعتز، عبدالله، کتاب البديع، تحقيق اغناطيوس کراتشوفسکي، لندن، 1935، چاپ افست، بغداد، مکتبة المثني، 1967.
8. ابنحجة حموي، تقي الدين بن علي، خزانة الأدب و غاية الارب، تحقيق کوکب دياب، بيروت، دارصادر، 1421 ق.
9. ابنرشيق قيرواني، ابوعلي حسن، العمدة في محاسن الشعر و آدابه و نقده، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت،دار الجليل،1981.
10. ابنسنان خفاجي، عبدالله بن محمد، سرّ الفصاحة، تصحيح عبدالمتعال الصعيدي، قاهره، مکتبة و مطبعة محمدعلي صبيح و اولاده، 1350 ق/ 1932م.
11. انوري، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، انتشارات سخن، 1381.
12. تفتازاني، سعدالدين، المطوّل, استانبول، المطبعة لعثمانية، 1304 ق.
13. خطيب قزويني،جلالالدين محمد بن عبدالرحمن، التلخيص في علوم البلاغة، تحقيق عبدالرحمن البرقوقي، قاهره، المکتبة التجارية للکتب، تاريخ مقدمه 1932.
14. داد، سيما؛ فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران، مرواريد.1382.
15. زمخشري، ابوالقاسم محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل في وجوه التأويل، تصحيح محمد عبدالسلام شاهين، بيروت، دارالکتب العلمية، 1415 ق/ 1995 م.
16. سُبکي، بهاءالدين، عروس الافراح في شرح تلخيص المفتاح، تحقيق خليل ابراهيم خليل، بيروت، دارالكتب العلمية، 1422 ق/ 2001م.
17. سجلماني،ابومحمد قاسم، المنزع البديع في تجنيس أساليب البديع، تحقيق علال الغازي، رباط، مكتبة العارف، 1401ق/ 1980م.
18. سيوطي، جلالالدين، الاتقان في علوم القرآن، تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1378ق /1967م.
19. قدامة بن جعفر، ابوالفرج، نقدالشعر، تحقيق کمال مصطفي، قاهره، مکتبة الخانجي، 1948.
20. كاشفي سبزواري، ميرزا حسين واعظ، بدايع الافكار في صناعة الاشعار، تحقيق ميرجلالالدين كزّازي، تهران، نشر مركز، 1369.
21. مجدي وهبه، معجم مصطلحات الأدب، انکليزي ـ فرنسي ـ عربي مع المسردين للألفاظ الأفرنسية و العربية، بيروت، مکتبة لبنان، 1974.
22. مصاحب، غلامحسين، دايرةالمعارف فارسي، تهران، شرکت سهامي کتابهاي جيبي،1381.
23. هستينگز، جيمز؛ ? Hastings, James
24. وَنزبرو، جان؛ ? Wansbrough, John